توفیدنلغتنامه دهخداتوفیدن . [ دَ ] (مص ) صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن . (ناظم الاطباء). غرنبیدن . (شرفنامه
توفیدنفرهنگ فارسی عمید۱. غریدن؛ دادوفریاد کردن.۲. جنبیدن: ◻︎ ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی: ۱/۸۱ حاشیه).
توفیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن ۲. شورش کردن، شورش کردن ۳. جنبش کردن، نهضت به پا کردن
توفندهلغتنامه دهخداتوفنده . [ ف َ دَ / دِ ] (نف ) از توفیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غرنده و غوغاکننده . رجوع به توفیدن و توفندگی شود.
توفندگیلغتنامه دهخداتوفندگی . [ ف َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت توفنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توفنده و توفیدن شود.
توفلغتنامه دهخداتوف . (اِ صوت ) صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول «نون » هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). فریاد و صدا و غوغا و جنبش وانقلاب و برهم خوردگی و توفیدن مصدر آن است و آن را
توفانلغتنامه دهخداتوفان . (اِ) شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله ای که از ازدحام مردم و یا جانوران درافتد و غرش و خروش دریا وتندباد و باد شدید و طوفان . (ناظم الاطباء). بعضی طوفان را معرب توفان دانسته اند که در قاموس گفته باران سخت و آب که از زمین برآید و هر چیز که غالب و سیارباشد و همه را فروگ
برگ ریزلغتنامه دهخدابرگ ریز. [ ب َ ] (نف مرکب ) برگ ریزنده . برگ ریزان . در حال برگ ریختن : ز توفیدن بوق و از بانگ تیزهمه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی .ز بس برگ ریزش گه باد تیزگرفتی جهان هر زمان رستخیز. اسد