تولک کردهلغتنامه دهخداتولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
تولکلغتنامه دهخداتولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.
تولکفرهنگ فارسی عمید۱. زیرک.۲. چابک.۳. مرغ پرریخته.⟨ تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه بهجای آن بروید.
تولک خانهلغتنامه دهخداتولک خانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کریزگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
تولکلغتنامه دهخداتولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.
تولکفرهنگ فارسی عمید۱. زیرک.۲. چابک.۳. مرغ پرریخته.⟨ تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه بهجای آن بروید.
تولکلغتنامه دهخداتولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.
تولکفرهنگ فارسی عمید۱. زیرک.۲. چابک.۳. مرغ پرریخته.⟨ تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه بهجای آن بروید.