توملغتنامه دهخداتوم . (اِ) نشای برنج در دیلمان و گیلان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توم بیجار شود.
توملغتنامه دهخداتوم . (اِخ ) کلمه ٔ نبطی است و معنی آن قرین است و آن نام ملکی است که به مانی نازل شد. (ابن الندیم از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
توملغتنامه دهخداتوم . (ع اِ) دانه ٔ سیمین مانند مروارید. (ناظم الاطباء). مروارید و بعضی گفته اند مهره ها که آن را از نقره سازند مانند مروارید. (آنندراج ).
توملغتنامه دهخداتوم . [ ت ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ تومة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تومة و ماده ٔ قبل شود.
توملغتنامه دهخداتوم . (اِ) نشای برنج در دیلمان و گیلان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توم بیجار شود.
توملغتنامه دهخداتوم . (اِخ ) کلمه ٔ نبطی است و معنی آن قرین است و آن نام ملکی است که به مانی نازل شد. (ابن الندیم از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
توملغتنامه دهخداتوم . (ع اِ) دانه ٔ سیمین مانند مروارید. (ناظم الاطباء). مروارید و بعضی گفته اند مهره ها که آن را از نقره سازند مانند مروارید. (آنندراج ).
توملغتنامه دهخداتوم . [ ت ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ تومة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تومة و ماده ٔ قبل شود.
درتوملغتنامه دهخدادرتوم . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 72هزارگزی جنوب خاوری بجنورد و 70هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین ، با 917 تن س
دستوملغتنامه دهخدادستوم . [ دَ ] (اِ) تذکر که ثبات معانی در نفس انسانی باشد. (برهان ). || تصور. || حفظ و یاد. (ناظم الاطباء).
ختوملغتنامه دهخداختوم . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ ختم . انگشتریها. حلقات صاحب نگین که برای حلیه ٔ انگشت دست بکار می برند. (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).