تؤثورلغتنامه دهخداتؤثور. [ ت ُءْ ] (ع اِ) (از «أث ر») آهنی است که رندیده می شود بدان باطن سپل شترتا پی آن گرفته شود. || سرهنگ و خدمتکار.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، تواثیر، تآثیر. (ناظم الاطباء). سرهنگ و پای کار و خدمتکار. ج ،تواثیر . (منتهی الارب ).
توترلغتنامه دهخداتوتر. [ ت َ وَت ْ ت ُ ] (ع مص ) سخت گردیدن پی و گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخت شدن پی و مانند وتر گردیدن . (از اقرب الموارد).- توتر قضیب ؛ فریسموس . علتی است که بی آرزوئی حاجت مرد برخاسته ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع
توتیرلغتنامه دهخداتوتیر. [ ت َ تی ] (ع مص ) کمان به زه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زه بر کمان کردن . (زوزنی ). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || یقال :وتّر الصلوة؛ ای وترها. (منتهی الارب ). بمعنی وتر الصلوة است ؛ یعنی وتر کرد نماز را. (ن
توثیرلغتنامه دهخداتوثیر. [ ت َ ] (ع مص ) نرم کردن بستر و آنچه بدان ماند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). نرم کردن . (دهار). پایمال ونرم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تواثیرلغتنامه دهخداتواثیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تؤثور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). رجوع به تؤثور شود.
پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر. خادم . پرستنده . توثور بالضم ؛ سرهنگ و پای کار و خدمتکار. (منتهی الارب ). مدیره ، رئیس و پایکار قوم . (صراح اللغه
خدمتکارلغتنامه دهخداخدمتکار. [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) خدمتگار. پرستار. نوکر. چاکر. بنده . چاکر اعم از کنیز و غلام . بلون . (از برهان قاطع). زوار. زواه . زاور. زواره . (از ناظم الاطباء). بنده . خادم . خدمتگر. گماشته . ملازم . (آنندراج ) (یادداشت بخط مؤلف ). تُؤّثور. (از منتهی الارب ). ج ، خدمتکار