تِجوْییگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پیک نیک ، تفریح ، گشت و گذار همراه با پخت غذا و تفریح ، تفریح
تیزپویلغتنامه دهخداتیزپوی . (نف مرکب ) تیزتک . تیزتاز. سریعالسیر. تندرو : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی . اسدی .بسان
تیزگوئیلغتنامه دهخداتیزگوئی . (حامص مرکب ) بی باکی و گستاخی در گفتار. جسارت و دلیری در گفتن مطلبی . لاف زنی : خاموش دلا ز تیزگوئی می خور جگری به تازه روئی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تزویلغتنامه دهخداتزوی . [ ت َ زَوْ وی ] (ع مص ) زاویه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوشه گرفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تقبض . (اقرب الموارد) (المنجد).
گنبد تیزپویلغتنامه دهخداگنبد تیزپوی . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : چنین آمد این گنبد تیزپوی بگردد همه چیز از گشت اوی .اسدی .