تکبکبلغتنامه دهخداتکبکب . [ ت َ ک َ ک ُ] (ع مص ) درپیچیده شدن بجامه . (ناظم الاطباء). تزمل در جامه ٔ خود، یقال : جاء متکبکباً فی ثیابه ؛ متزملاً. || فراهم آمدن قوم . (از اقرب الموارد).
متکبکبلغتنامه دهخدامتکبکب . [ م ُ ت َ ک َک ِ ] (ع ص ) مرد به جامه درپیچیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکبکب شود.
متکبکبلغتنامه دهخدامتکبکب . [ م ُ ت َ ک َک ِ ] (ع ص ) مرد به جامه درپیچیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکبکب شود.