تکبیرلغتنامه دهخداتکبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن . (آنندراج ). بزرگ داشتن . (زوزنی ). || خدای را به بزرگی یاد کردن . (زوزنی
تکبرلغتنامه دهخداتکبر. [ ت َ ک َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ منشی . (مجمل اللغة). بزرگ منشی نمودن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ منشی و عظمت و بزرگواری و بر تنی و بوج و پغار. (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن . (آنندراج ).
تکبرفرهنگ فارسی عمیدبزرگی به خود گرفتن؛ خود را بزرگ پنداشتن؛ بزرگمنشی نمودن؛ بزرگی فروختن به دیگران.
تکبَرuniporterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پروتئین ناقل غشایی که سبب سهولت انتقال تنها یک نوع یون یا مولکول آبدوست در جهت شیب غلظت آن از خلال غشا میشود
تکبیرةالاحرامفرهنگ فارسی عمیداز مقدمات نماز، عبارت از چهار تکبیر پس از اذان که در تکبیر آخر نماز را شروع میکنند.
تکبیر بستنلغتنامه دهخداتکبیر بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به نماز ایستادن و تکبیرةالاحرام بستن . با گفتن دوبار اﷲاکبر، نمازی را شروع کردن : درگاه اوست قبله ومن در نماز شکرتکبیر بسته ام که دلم حقگزار کرد. خاقانی .رجوع به تکبیر شود.<b
تکبیر کردنلغتنامه دهخداتکبیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . خدای را به بزرگی یاد کردن : بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی ). رجوع به تکبیر شود.
تکبیر کشیدنلغتنامه دهخداتکبیر کشیدن . [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . تکبیر کردن . تکبیر گفتن : خورشید از کمال تو تکبیر می کشدماه از تو کس ندید تمام آفریده تر. نظیری نیشابوری (از آنندراج ).<
تکبیر بستنلغتنامه دهخداتکبیر بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به نماز ایستادن و تکبیرةالاحرام بستن . با گفتن دوبار اﷲاکبر، نمازی را شروع کردن : درگاه اوست قبله ومن در نماز شکرتکبیر بسته ام که دلم حقگزار کرد. خاقانی .رجوع به تکبیر شود.<b
تکبیر کردنلغتنامه دهخداتکبیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . خدای را به بزرگی یاد کردن : بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیادگان و تکبیر کردند. (تاریخ بیهقی ). رجوع به تکبیر شود.
تکبیر کشیدنلغتنامه دهخداتکبیر کشیدن . [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن . تکبیر کردن . تکبیر گفتن : خورشید از کمال تو تکبیر می کشدماه از تو کس ندید تمام آفریده تر. نظیری نیشابوری (از آنندراج ).<
تکبیر گفتنلغتنامه دهخداتکبیر گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اﷲاکبر گفتن . خدای را به بزرگی یاد کردن : پس عمر سه بار تکبیر گفت . (تاریخ قم ص 301).اگر میرد کمال از عشق آن روی به روح پاک او گویند تکبیر. کمال خجن
تکبیرةالاحرامفرهنگ فارسی عمیداز مقدمات نماز، عبارت از چهار تکبیر پس از اذان که در تکبیر آخر نماز را شروع میکنند.
چهارتکبیرلغتنامه دهخداچهارتکبیر. [ چ َ / چ ِ ت َ] (اِ مرکب ) چهار بار اﷲ اکبر گفتن . || اشاره است به نماز میت که در آن چهار تکبیر بایستی بگویند و این نماز خاص اهل سنت و جماعت است . چه در مذهب شیعه در نماز میت بایستی پنج تکبیر گفت . || کنایه از ترک چیزی است . رجوع
چارتکبیرلغتنامه دهخداچارتکبیر. [ ت َ ] (اِ مرکب ) نماز میت درمذهب اهل سنت . نماز جنازه . نمازی در مذهب اهل سنت وجماعت . نمازی که بمذهب اهل سنت بر جسد میت گزارند. نماز مخصوص جنازه که فقط چهار تکبیر دارد. || کنایه از ترک چیزی است ، چه این کنایه است به نماز جنازه چرا که در نماز جنازه فقط چهار تکبیر
چارتکبیرفرهنگ فارسی عمید= چهارتکبیر: ◻︎ من همان دم که وضو ساختم از چشمهٴ عشق / چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست (حافظ: ۵۸).
چهارتکبیرفرهنگ فارسی عمیدنماز میت که مطابق مذهب اهل سنت چهار تکبیر دارد.⟨ چهارتکبیر زدن: [قدیمی، مجاز] ترک گفتن، بهویژه ترک کردن دنیا و از خوشیهای آن چشم پوشیدن.