طقطقلغتنامه دهخداطقطق . [ طِ طِ / طَ طَ ] (اِ صوت ) آواز با هم زدن دو چیزسخت . (غیاث ). آوازی شبیه به صورت طقطق : بر سر تختی شنید آن نیک نام طقطقی و های و هوئی شب ز بام . مولوی .صدا و آواز هر چیز ب
تقاتقلغتنامه دهخداتقاتق . [ ت َ ت ِ ] (ع ص ) با سرعت و شتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقتاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : قرب تقاتق . (ناظم الاطباء).
تقتاقلغتنامه دهخداتقتاق . [ ت َ ] (ص ) باسرعت و شتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقاتق شود.
تکتکتلغتنامه دهخداتکتکت . [ ت َ ک َ ک ُ ] (ع مص ) آهسته و نرم رفتن . گام نزدیک نهاده شتافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکتکةلغتنامه دهخداتکتکة. [ ت َ ت َک َ ] (ع مص ) پا سپر کردن تا اینکه سر بشکند. (منتهی الارب ). پا سپردن تا بحد شکستن سر. (ناظم الاطباء).
لوللغتنامه دهخدالول . (ص ) بی شرم و بی حیا را گویند و لولی که قحبه و فاحشه باشد منسوب به آن است . (برهان ). لور. (جهانگیری ) : گر همی گوییم لول و ور نمی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تکتک میزنیم . مولوی .|| (اِ) بی شرمی . بیحی
تکتکتلغتنامه دهخداتکتکت . [ ت َ ک َ ک ُ ] (ع مص ) آهسته و نرم رفتن . گام نزدیک نهاده شتافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکتکةلغتنامه دهخداتکتکة. [ ت َ ت َک َ ] (ع مص ) پا سپر کردن تا اینکه سر بشکند. (منتهی الارب ). پا سپردن تا بحد شکستن سر. (ناظم الاطباء).