تکلف اندودلغتنامه دهخداتکلف اندود. [ ت َ ک َل ْ ل ُ اَ] (ن مف مرکب ) آلوده با ریا و ظاهرسازی : همه رنگی تکلف اندود است جز سپیدی که آن نیالوده ست .نظامی .
تقلیفلغتنامه دهخداتقلیف . [ ت َ ](ع مص ) برهم دوختن تخته های کشتی و به قیر اندودن درزهای آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هسته دورکرده گنجینه نهادن خرما را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) خرمای هسته دورکرده ، در مشک ، و آوند در کرده و
تکلفلغتنامه دهخداتکلف . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رنج بر خود نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). تجشم در امری و تحمل کردن آن با رنج و سختی و خلاف عادت . (از اقرب الموارد
تکلولغتنامه دهخداتکلؤ. [ ت َ ک َل ْ ل ُءْ ] (ع مص ) بیعانه گرفتن . بیعانه پذیرفتن . || مهلت و زمان خواستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکلولغتنامه دهخداتکلو. [ ] (اِخ ) از طوایفی هستند که دولت صفوی را بوجود آوردند. رجوع به سبک شناسی بهار ج 3 ص 280، 282، 284، 286</s
تکلیفلغتنامه دهخداتکلیف . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی از کسی درخواستن که در آن رنج بود. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی از کسی خواستن که او را از آن رنج رسد. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زیاده از اندازه ٔ طاقت کار فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) (از آنندراج
تکلفلغتنامه دهخداتکلف . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رنج بر خود نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). تجشم در امری و تحمل کردن آن با رنج و سختی و خلاف عادت . (از اقرب الموارد
تکلففرهنگ فارسی عمید۱. رنج و سختی بر خود نهادن؛ به خود رنج دادن.۲. تظاهر کرن به امری؛ کاری به مشقت و خلاف عادت کردن.
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنچه به رنج و زحمت انجام شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || آنچه به طبع گران آید، مقابل مطبوع . (از فرهنگ فارسی معین ) : و از فاصله ها یکی در بیشتر طباع خفیف و مطبوع بود یکی ثقیل و متکلف و این قسم را از این سبب ثقیل خ
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پیش آینده به کاری که افزون باشد از حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، متکلفین : متکلف به نغمه در قرآن حق بیازردو خلق را بربود.سعدی (کلیات چ فروغی مواعظ ص <span class=
نامتکلفلغتنامه دهخدانامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ص مرکب ) روان . ساده . بی تکلف . به دور از تکلف و تصنع : آن را بعبارتی شیرین سلس نامتکلف ادا کند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
تکلفلغتنامه دهخداتکلف . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رنج بر خود نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). تجشم در امری و تحمل کردن آن با رنج و سختی و خلاف عادت . (از اقرب الموارد