تکمیل کردنلغتنامه دهخداتکمیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن . تمام کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تکمیل شود.
تکمیل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplish, complement, complete, finalize, finish, integrate, perfect, season, supplement
تقمللغتنامه دهخداتقمل . [ت َ ق َم ْ م ُ ] (ع مص ) اندک فربهی که نخستین پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکمللغتنامه دهخداتکمل .[ ت َ ک َم ْ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن و تمام کردن . لازم ومتعدی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکامل . اکتمال . کامل شدن چیزی . (از اقرب الموارد).
تکمیللغتنامه دهخداتکمیل . [ ت َ ] (ع مص ) تمام کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام گردانیدن . و با لفظ دادن مستعمل .(آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) از فنون تص
پُرکردن (تکمیل کردن)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت (تکمیل کردن)، آکندن، انباشتن، فشردن، چپاندن، تپاندن، تجدید محتوا کردن فرو کردن، جادادن، تنگِ هم چیدن، پرکردن (گنجاندن) آب انداختن، آبیاریکردن، ریختن بار زدن، بار کردن، اندودن فراگرفتن اشباع کردن، غرقه کردن، سیر کردن انباردن متراکم کردن پُرشدن ◄کامل شدن▲
تکمیللغتنامه دهخداتکمیل . [ ت َ ] (ع مص ) تمام کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام گردانیدن . و با لفظ دادن مستعمل .(آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) از فنون تص
تکمیلsuppletionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی ساختواژی که بر مبنای آن در یک صیغگان صورتهایی از دو یا چند ریشة مختلف مکمل یکدیگر واقع میشوند
تکمیلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplished, complete, completion, finalization, integration, perfection, finished
تکمیللغتنامه دهخداتکمیل . [ ت َ ] (ع مص ) تمام کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام گردانیدن . و با لفظ دادن مستعمل .(آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) از فنون تص
تکمیلsuppletionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی ساختواژی که بر مبنای آن در یک صیغگان صورتهایی از دو یا چند ریشة مختلف مکمل یکدیگر واقع میشوند
تکمیلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplished, complete, completion, finalization, integration, perfection, finished