ثکملغتنامه دهخداثکم . [ ث َ ] (ع مص ) ثکم آثار؛ پی گرفتن و پیروی کردن اثر کسی . || ثکم امر؛ لازم گرفتن آن . || ثکم بمکان ؛ مقیم شدن در آن و ملازم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
تقييمدیکشنری عربی به فارسیارزيابي , تعيين قيمت , تقويم , ارزيابي کردن , تعيين قيمت کردن , ديد زدن , تشخيص , تعيين ماليات , وضع ماليات , براورد , تخمين , اظهارنظر
مرتکملغتنامه دهخدامرتکم . [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) مرتکم الطریق ؛ شاهراه . (منتهی الارب ). جاده . (اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مرتکملغتنامه دهخدامرتکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) متراکم و مجتمع. (از متن اللغة). گرد آینده و بر هم نشیننده . (آنندراج ). گرد آمده . بر هم نشسته و توده شده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتکام . رجوع به ارتکام شود.
محتکملغتنامه دهخدامحتکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتکام . حاکم و حکم کننده . (ناظم الاطباء).
معتکملغتنامه دهخدامعتکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) برابر نماینده میان تنگبارها. (آنندراج ). آنکه بارها را برابر و مساوی می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیز بر هم نشسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتکام شود.