تقوفلغتنامه دهخداتقوف . [ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) بازداشتن ، یقال : هو یتقوف علی مالی . || سخن آموزانیدن ، یقال : فلان یتقوف فلاناً فی المجلس ؛ ای یاخذ علیه فی کلامه و یقول له قل کذا و کذا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تقویفلغتنامه دهخداتقویف . [ ت َ ] (ع مص ) تبعیت کردن و در پی چیزی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکوفلغتنامه دهخداتکوف . [ ت َ ک َوْ وُ ] (ع مص ) گرد گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمع شدن و گرد گشتن رمل و مردم . (از اقرب الموارد). || با کوفیان مانند کردن خود را و نسبت نمودن با ایشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکویفلغتنامه دهخداتکویف .[ ت َ ] (ع مص ) به کوفه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به کوفه رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بریدن ادیم را. (از اقرب الموارد). || کاف نوشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره ٔ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان ). همان تکاب است . (از شرفنامه ٔ منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). زم