پتکداریلغتنامه دهخداپتکداری . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) آهنگری : بدو گفت طوس ای یل شوربخت چگوئی سخنهای بی مغز و سخت نه خسرونژادی نه والاسری پدرت ازسپاهان بد آهنگری چو بر ما کمربست سالار گشت پس از پتکداری سپهدار گشت .فردوسی .<br
تقاضاگرلغتنامه دهخداتقاضاگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) خواهنده . درخواست کننده . خواستار. جوینده : خود کرا آمد چنین دولت بدست قطره را بحری تقاضاگر شده ست . مولوی .این بمن بگذار کاستادم در این گر تقاضاگر بود هم آتشین . <p class="au
طاقدارلغتنامه دهخداطاقدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ طاق . رجوع به طاق شود. || ایوان دار. || مجازاً نگهبان و محافظ : دین را که بود تو طاقداری زین گونه چهار طاق داری .نظامی .