تیرزلغتنامه دهخداتیرز. [ رِ ] (اِ) مخفف تیریز است . که چاپوق لباس باشد. (فرهنگ نظام ) : عمرها باید که درزی جامه ای بهرم بردو آستین و تیرز آرد زو پدید و وربدن . نظام قاری (دیوان البسه ص 30).حد آن ور
ایوان آبسنگreef terrace, reef-front terraceواژههای مصوب فرهنگستانسطحی فرسایشیافته شبیه به طاقچه یا نیمکت که شیب دریاسو (seaward) دارد
پادگانهterraceواژههای مصوب فرهنگستانسطح دراز و باریک و بهنسبت تراز یا اندکی شیبدار با پهناوری کمتر از دشت که دو دامنۀ پرشیب آن را محصور کند
پادگانۀ رودپیچmeander terraceواژههای مصوب فرهنگستانپادگانۀ رودخانهای کوچکی که براثر حرکت جانبی رودپیچ و بریده شدن سیلابدشتهای قدیمی و مرتفع ایجاد میشود
پادگانۀ زمینلغزهایlandslide terraceواژههای مصوب فرهنگستانپادگانهای کوتاه با سطحی ناهموار که براثر زمینلغزه ایجاد میشود
تیرزنلغتنامه دهخداتیرزن . [ زَ ] (نف مرکب ) تیرانداز. (ناظم الاطباء). تیرافکن . که تیر اندازد. که تیر زند. تیرزننده . تیراندازنده : چو شاپور و بهرام شمشیرزن چو گرگین و چون بیژن تیرزن . فردوسی .تا دگر زخم هیچ تیرزنی نرسد بر کمان
تیرزنلغتنامه دهخداتیرزن . [ زَ ] (نف مرکب ) تیرانداز. (ناظم الاطباء). تیرافکن . که تیر اندازد. که تیر زند. تیرزننده . تیراندازنده : چو شاپور و بهرام شمشیرزن چو گرگین و چون بیژن تیرزن . فردوسی .تا دگر زخم هیچ تیرزنی نرسد بر کمان