گذربرگ تیرTIR carnet, carnet de TIR (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجوز سازمان حملونقل بینالمللی جادهای (TIR) به وسایل نقلیۀ باری برای عبور از مرز کشورهای عضو با برخورداری از تسهیلات گمرکی
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، حرکت چرخ و جابهجایی وسیلۀ نقلیه را بسیار آسان میکند
رَسَن تایرtire cordواژههای مصوب فرهنگستانرسنی از مواد بسپاری یا معدنی که از تاباندن تکرشتهها یا تکرشتههای چندلا یا نخ شکل میگیرد و برای تقویت تایر به کار میرود
سوخت تایریtire-derived fuelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سوخت که از خرد کردن تایرهای فرسوده به دست میآید
پایشگر باد تایرtire pressure monitoring systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که پیوسته فشار باد تایرها را میسنجد و در صورت کم شدن فشار باد از حد تعیینشده، هشدار میدهد اختـ . پات TPMS
انيقدیکشنری عربی به فارسیپاکيزه , تميز , شسته و رفته , مرتب , گاو , زرنگ , زيرک , ناتو , باهوش , شيک , جلوه گر , تير کشيدن (ازدرد) , سوزش داشتن
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِخ ) به رود دجله هم اطلاق شده و آن در اصل تیگر بوده که ایرانیها به مناسبت تندی به دجله می گفتند. در زبان فرنگی هم تیگر به دجله گویند از فارسی گرفته اند. (فرهنگ لغات شاهنامه ). آقای پیرنیا آرد: کنت کورث نوشته در آسیا رودی نیست که به تندی دجله باشد و برای استدلال به اسم
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِخ ) عطارد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از اوبهی ) (از ناظم الاطباء). نام ستاره ٔ عطارد است . او را دبیر فلک خوانند و گویند مربی علماء و مشایخ و قضات و ارباب قلم باشد. (برهان ). ستاره ای است که جایش بر فلک دوم است . و آن را د
دساتیرلغتنامه دهخدادساتیر. [ دَ ] (اِخ ) دساتیر آسمانی . نام کتابی است که ملافیروز نام از ایران به هند برده و ترویج کرده و این کتاب ظاهراً در زمان شاه عباس اول جعل شده است ، صد سال پیش از ملا فیروز. شاید جعل آن به زمان اکبرشاه (963-10
دساتیرلغتنامه دهخدادساتیر. [ دَ ](ع ، اِ) ج ِ دُستور. (اقرب الموارد) (غیاث ). دساتر. (منتهی الارب ) : و در دفاتر قوانین و دساتیر دواوین مثبت و مقنن گشت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 50). فرمود تا به تمامت ممالک یرلیغی نویسند به یک عبارت
ختیرلغتنامه دهخداختیر. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . خیانت کننده . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد لافزن بدروغ .
ختیرلغتنامه دهخداختیر. [ خ ِ ت ْ تی ] (ع ص ) غدرکن . فریبنده . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به خیتر شود.