لغتنامه دهخدا
تفه . [ ت َ ف ِه ْ ] (ع ص ، اِ) اندک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجل تفه ؛ مرد حقیر و خسیس و دون . (ناظم الاطباء). || طعامی که مزه حلاوت و ترشی و تلخی نداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و بعضی نان و گوشت را ازآن شمارند. (منتهی الارب ). تفاهة. بی مزه . (از