ثقللغتنامه دهخداثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). || رخت و باروبنه ٔ مسافر. بار سنگین . چیز گران :<
مُثْقَلَةٌفرهنگ واژگان قرآنسنگین بار (اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معناي تحميل ثقل و سنگینی )
ثقلفرهنگ فارسی عمید۱. سنگین شدن؛ سنگینی.۲. (پزشکی) یبوست.۳. (موسیقی) بم بودن صدا.⟨ ثقلِ سامعه: سنگینی گوش.
انوهلغتنامه دهخداانوه . [ اُ ] (ع مص ) خمیدن از گرانی . خمیدن از ثقل و سنگینی . || حسد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به انه شود.
ندحلغتنامه دهخداندح . [ ن ِ ] (ع اِمص ) گرانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثقل . (المنجد). سنگینی . || (اِ) آنچه از دور دیده شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ثقللغتنامه دهخداثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). || رخت و باروبنه ٔ مسافر. بار سنگین . چیز گران :<
مثقللغتنامه دهخدامثقل . [ م ُ ث َق ْ ق َ ] (ع ص ) سنگین بار و گران سنگ گردانیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گران شده . گرانبار شده . سنگین شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- قتل مثقل ؛ با سنگ و جز آن کشتن کسی را :
مثقللغتنامه دهخدامثقل . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) گران سنگ گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه بار را سنگین می کند و گران سنگ می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیل شود.