ثقللغتنامه دهخداثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). || رخت و باروبنه ٔ مسافر. بار سنگین . چیز گران :<
ثقیللغتنامه دهخداثقیل . [ ث َ ] (اِخ ) نام پسر یکی از سلاطین روم :ابر میسره پور قیصر ثقیل ابر میمنه قیصر و کوس و پیل . فردوسی (لغت نامه ٔ شاهنامه ٔ ولف ص 725).شاید این لفظ ثفیل باشدصورتی از تئوفیل .
ثقیللغتنامه دهخداثقیل . [ ث َ ] (ع ص ) گران . وزین . سنگین .مقابل خفیف ، سبک . گران سنگ . گران به وزن . || گران جان . آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس . شبشت . شبست . دهلب : چون بخواند نامه ٔ خود آن ثقیل داند او که سوی زندان شد رحیل .<
ثقیلفرهنگ فارسی عمید۱. گران؛ سنگین.۲. [مجاز] ویژگی کلمهای که تلفظ آن دشوار باشد.۳. [قدیمی، مجاز] ویژگی کسی که صحبت او را ناخوش دارند.
ثقیلفرهنگ فارسی معین(ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گران ، سنگین . مق خفیف ، سبک . 2 - گران جان . 3 - سخت بیمار. 4 - یکی از هفده بحر اصول موسیقی .
نیم ثقیللغتنامه دهخدانیم ثقیل . [ ث َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) بحر پنجم از هفده بحر اصول در موسیقی قدیم . (از فرهنگ فارسی معین ).
اصول ثقیللغتنامه دهخدااصول ثقیل . [ اُ ل ِ ث َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از هفده اصول موسیقی ، و اصول را بهندی تال گویند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به اصول شود.
تثقیللغتنامه دهخداتثقیل . [ ت َ ] (ع مص ) گران گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (قطر المحیط). گران سنگ گردانیدن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): و این خصومت و مجادلت در هم پیوست و به تطویل و تثقیل ادا کرد(یعنی گرایید). (سندبادنامه ص 305). || گرانبا
ثقیللغتنامه دهخداثقیل . [ ث َ ] (اِخ ) نام پسر یکی از سلاطین روم :ابر میسره پور قیصر ثقیل ابر میمنه قیصر و کوس و پیل . فردوسی (لغت نامه ٔ شاهنامه ٔ ولف ص 725).شاید این لفظ ثفیل باشدصورتی از تئوفیل .
ثقیللغتنامه دهخداثقیل . [ ث َ ] (ع ص ) گران . وزین . سنگین .مقابل خفیف ، سبک . گران سنگ . گران به وزن . || گران جان . آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس . شبشت . شبست . دهلب : چون بخواند نامه ٔ خود آن ثقیل داند او که سوی زندان شد رحیل .<