جادفلغتنامه دهخداجادف . [ دِ ] (ع ص ) شتابنده و گام کوتاه زننده : ظبی جادِف ؛ آهوی گام کوتاه زننده و تیزرونده . ج ، جوادف . (منتهی الارب ).
زادولغتنامه دهخدازادو. (اِخ ) سعدون امیر برشلویه است که مورخین عرب گاه وی را زاتون و زاد نیز خوانند. (از الحلل السندسیه ص 210). و رجوع به «زاتون » و «زاد» شود.
جادولغتنامه دهخداجادو. [ دَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که در هند میزیسته اند. ابوریحان هنگام شمارش ابواب کتاب بهارات گوید: الخامسة عشر موسل و هو تقاتل جادَوْ قبیلة باسدیو. (تحقیق ماللهندص 64 س 18 - 1
جادوفرهنگ فارسی عمید۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۵)، ◻︎ چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی
جادودیکشنری فارسی به انگلیسیblack magic, charm, fetish, magic, mumbo jumbo, spell, talisman, wizardry
مجادفلغتنامه دهخدامجادف . [ م َ دِ ] (ع اِ) ج ِ مجدف . (ناظم الاطباء). تیرها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).