جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (اِخ ) لقب حاجب سلطان محمود غزنوی و نام وی ارسلان است . رجوع به ارسلان جاذب شود.
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده : زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است جاذب جنس است هرجا طالبی است . مولوی .یار آن خواهم بدن که
جادبلغتنامه دهخداجادب . [ دِ ] (ع ص ) دروغگوی . کاذب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عیب کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زیرمجموعۀ جاذبabsorbing subsetواژههای مصوب فرهنگستانزیرمجموعهای از یک فضای بُرداری که به ازای هر بُردار x در فضا یک عدد مثبت b یافت شود، بهطوریکه به ازای هر c که c| <b|، بُردار cx متعلق به آن زیرمجموعه باشد
زنجیر مارکوف جاذبabsorbing Markov chainواژههای مصوب فرهنگستانردهای از زنجیرهای مارکوف نااِرگودیک (non-ergodic) که حالتهای جاذب دارند
جاذبيةدیکشنری عربی به فارسیکشش , جذب , جاذبه , کشندگي , گرايش , قوه جاذبه , تمايل , سنگيني , ثقل , جاذبه زمين , درجه کشش , وقار , اهميت , شدت , جديت , دشواري وضع
جاذبةلغتنامه دهخداجاذبة. [ ذِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جاذب . شتر کم شیر: ناقة جاذبه ؛ یعنی شترماده ٔ کم شیر. || کشنده . رباینده . (منتهی الارب ): بر مثال مغناطیس به جاذبه ٔ قهر ایشان رابخود کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). || برگردان
جاذبهپردازیinterpretation 2واژههای مصوب فرهنگستانروالی در طبیعتگردی که در آن اهمیت و مفاهیم پدیدههای طبیعی و فرهنگی مرتبط با هم برای بازدیدکنندگان آشکار میشود
جاذبيةدیکشنری عربی به فارسیکشش , جذب , جاذبه , کشندگي , گرايش , قوه جاذبه , تمايل , سنگيني , ثقل , جاذبه زمين , درجه کشش , وقار , اهميت , شدت , جديت , دشواري وضع
جاذبةلغتنامه دهخداجاذبة. [ ذِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جاذب . شتر کم شیر: ناقة جاذبه ؛ یعنی شترماده ٔ کم شیر. || کشنده . رباینده . (منتهی الارب ): بر مثال مغناطیس به جاذبه ٔ قهر ایشان رابخود کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). || برگردان
متجاذبلغتنامه دهخدامتجاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با هم کشنده . (آنندراج ). مر یکدیگر را کشنده . و به جبر و عنف کشنده . (ناظم الاطباء). جذب کننده ٔ یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تجاذب شود.
تجاذبلغتنامه دهخداتجاذب . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) از یکدیگر درکشیدن . (زوزنی ). کشیده شدن و برگردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با هم کشیدن و تنازع نمودن . (منتهی الارب ). تنازع . (اقرب الموارد). تجاذب الرجلان الشی ٔ حولاه ُ عن موضعه و تنازعا فیه . (قطرالمحیط). جذب کردن و کشیدن
زنجیر مارکوف جاذبabsorbing Markov chainواژههای مصوب فرهنگستانردهای از زنجیرهای مارکوف نااِرگودیک (non-ergodic) که حالتهای جاذب دارند
زیرمجموعۀ جاذبabsorbing subsetواژههای مصوب فرهنگستانزیرمجموعهای از یک فضای بُرداری که به ازای هر بُردار x در فضا یک عدد مثبت b یافت شود، بهطوریکه به ازای هر c که c| <b|، بُردار cx متعلق به آن زیرمجموعه باشد