زایدرلغتنامه دهخدازایدر. [ زی دَ ] (حرف اضافه +اسم ) مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا : از درخت اندر گواهی خواهد اوتو بناگه از درخت اندر بگوکان تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی .بدو گفت امروز زایدر م
جایدرلغتنامه دهخداجایدر. [ دَ ] (اِخ ) محلی است در لرستان . (مرآت البلدان ج 4 ص 135). دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. در 15 هزارگزی جنوب ملاوی و <span class="hl" dir="
جادرلغتنامه دهخداجادر. [ ] (اِخ ) (به عبری مکان دیواردار) دور نیست که همان جدور (دوم صحیفه ٔ یوشع 12:13) باشد. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به جدور شود.
باغ جایدرلغتنامه دهخداباغ جایدر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 18 هزارگزی خاور ملاوی و 6 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک در تپه و ماهور واقع است . ناحیه ای است گرمسیر با <
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (اِخ ) علی بن الحسن بن علی بن معاذ الصلحی ، مکنی به ابی الحسن و معروف به جاذری . او از محمدبن عثمان بن سمعان و از وی ابوغالب بن بشران روایت کند. (معجم البلدان ).
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (ص نسبی ) نسبت است به جاذر، و نسبت است به سواد واسط یا فم الصلح که شش فرسنگ از آنجا فاصله دارد. (الانساب سمعانی ).
جؤذرلغتنامه دهخداجؤذر. [ ج ُءْ ذَ / ذُ ] (معرب ، اِ) بچه گاو. (المعرب جوالیقی ). و این فارسی معرب است . (المعرب ص 14). گوذر و بچه گاو دشتی . (مهذب الاسماء). گوزن بچه . جیذر. (منتهی الارب ). ج ، جآذر.(المعرب ) <span class="hl
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . ح
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (اِخ ) علی بن الحسن بن علی بن معاذ الصلحی ، مکنی به ابی الحسن و معروف به جاذری . او از محمدبن عثمان بن سمعان و از وی ابوغالب بن بشران روایت کند. (معجم البلدان ).
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (ص نسبی ) نسبت است به جاذر، و نسبت است به سواد واسط یا فم الصلح که شش فرسنگ از آنجا فاصله دارد. (الانساب سمعانی ).