جارحلغتنامه دهخداجارح . [ رِ ] (ع ص ) برّنده . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || کسی که عدالت شاهد را بشکند. باطل کننده ٔ عدالت شاهد. (منتهی الارب ). کسی که عدالت گواه را رد کند و شهادت او را نامقبول گرداند. || سرزنش کننده . عیب کننده : جرحوه بانیاب و اَضراس ؛ شتموه و عابوه . || کاسب . (اقرب المو
جورهلغتنامه دهخداجوره . [ رَ / رِ ] (اِ) همرنگ و هم وزن . || مقابل کوب (؟). || جفت چیزی . (برهان ). بعقیده ٔ مؤلف آنندراج این کلمه هندی فارسی شده است : شهباز فلک جوره ٔ این کرکس نیست چون خرقه ٔ شالم بجهان اطلس نیست .در دهر
جویریةلغتنامه دهخداجویریة. [ ج ُ وَ ری َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابی ضرار، از خزاعة. یکی از زوجات رسول (ص ). وی قبل از آنکه در حباله ٔ نکاح پیغمبر درآید زوجه ٔ مسافعبن صفوان بود. مسافع در وقعه ٔ مریسیع بسال ششم هجری بقتل رسید. پدر جویریة در دوره ٔ جاهلیت رئیس قوم خود بشمار میرفت . نام نخستین اوبر
زارحلغتنامه دهخدازارح . [ رَ ] (اِخ ) (ظهور نو) پادشاه حبش یا کوش که در زمان آسا با لشکر بیشمار برزم یهودا برخاست و در مریشه در وادی صفاته منهزم گشت . (دوم تواریخ ایام 14:9) (قاموس کتاب مقدس ). و بنقل بستانی در چهاردهمین سال
جارحهفرهنگ فارسی عمید۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
جارحهلغتنامه دهخداجارحه . [ رِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جارح . جراحت کننده . (آنندراج ). || اسب ماده . قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است . || اندامهای مردم که بدان کار کنند. (منتهی الارب ). دست . (نصاب الصبیان ). اندام . (السامی ) (دهار) (مهذب الاسماء) <span clas
جارحهفرهنگ فارسی معین(رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی ، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد؛ ج . جوارح .
جارحهفرهنگ فارسی عمید۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
جارحهلغتنامه دهخداجارحه . [ رِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جارح . جراحت کننده . (آنندراج ). || اسب ماده . قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است . || اندامهای مردم که بدان کار کنند. (منتهی الارب ). دست . (نصاب الصبیان ). اندام . (السامی ) (دهار) (مهذب الاسماء) <span clas
جارحهفرهنگ فارسی معین(رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی ، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد؛ ج . جوارح .