زارگزلغتنامه دهخدازارگز. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. 36هزارگزی شمال باختری درمیان و 86هزارگزی جنوب باختری راه بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
گزارشفرهنگ فارسی عمیدشرح و تفسیر قضیه؛ شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجامیافته.⟨ گزارش دادن: (مصدر متعدی) اطلاع دادن؛ خبر دادن.⟨ گزارش کردن: (مصدر متعدی)۱. بیان کردن.۲. تفسیر کردن؛ شرح دادن.
جارشلغتنامه دهخداجارش . [ رِ ] (ع ص ) گناهکار. (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). الجانی الظالم . (قطر المحیط). ج ، جُرّاش . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).
گزارشلغتنامه دهخداگزارش . [ گ ُ رِ ] (اِمص ) (از: گزار + ش ، پسوند اسم مصدر) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تعبیر خواب را گویند. (برهان ). و بیان امور گذشته . (آنندراج ) : همه خوابها پیش ایشان بگفت نهفته برون آورید از نهفت کس آن را گزارش نیارست کردپراندیشه شدش
جارزةلغتنامه دهخداجارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) ارض جارزة؛ زمین خشک و درشت که ریگ فراگرفته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || زمین هموار. (منتهی الارب ). ج ، جَوارِز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جارزنfeed 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی قالب دادهای برای عرضۀ محتواهایی به کاربران که بهطور پیاپی روزآمد میشوند
خازرلغتنامه دهخداخازر. [ زِ ] (اِخ ) ظاهراً نام مکانی بوده است در بغداد. صاحب مجمع الامثال میدانی این کلمه را جازَر ذکر کرده و میگوید بخط ازهری این کلمه خازر آمده است ویوم خازر جنگی بوده است که در خازر بین اهل عراق و ابراهیم بن الاشتر از یکسو با عبیداﷲبن زیاد و اهل شام از سوی دیگر درگیر شد و
جارزةلغتنامه دهخداجارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) ارض جارزة؛ زمین خشک و درشت که ریگ فراگرفته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || زمین هموار. (منتهی الارب ). ج ، جَوارِز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جارزنfeed 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی قالب دادهای برای عرضۀ محتواهایی به کاربران که بهطور پیاپی روزآمد میشوند
تجارزلغتنامه دهخداتجارز. [ ت َ رُ ] (ع مص ) با هم دشنام دادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجازر. || با یکدیگر بدی کردن بقول و فعل . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .