جامع عتیق شیرازلغتنامه دهخداجامع عتیق شیراز. [ م ِ ع ِع َ ق ِ ] (اِخ ) مسجد قدیمی معروفی است در شیراز که آن را عمروبن لیث ساخته است و گفته اند آن مقام هرگز ازو خالی نبوده و بین المحراب و المنبر دعا را اجابت بود. (از نزهة القلوب ج 3 ص 115</span
پیجامهلغتنامه دهخداپیجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیژاما. شاید از کلمه ٔ هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب .
زامحلغتنامه دهخدازامح . [ م ِ ] (ع اِ) دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب . (از اقرب الموارد). دنبل ، اسم است مانند کاهل . (آنندراج ).
زومحلغتنامه دهخدازومح . [ زَ م َ ] (ع ص ) سیاه فام زشت روی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زأمةلغتنامه دهخدازأمة. [ زَءْ م َ ] (ع اِ) آواز سخت . ج ، زَأم . || حاجت . || (مص ) سخت خوردن و نوشیدن . || (اِ) باد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ذخیره ٔ طعام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن قدر از طعام که بسنده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کلمه و گفته میشود: ما
مسجد جامع عتیقلغتنامه دهخدامسجد جامع عتیق . [ م َ ج ِ دِ م ِ ع ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به جامع عتیق شیراز و جغرافیای سیاسی کیهان شود.
روزبهانلغتنامه دهخداروزبهان . [ ب ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) معروف به فرید از واعظان بوده ودر جامع عتیق شیراز بوعظ میپرداخته است . در سال 618هَ . ق . درگذشته است . رجوع به شدالازار ص 394 شود.
روزبهانلغتنامه دهخداروزبهان . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن احمد (شیخ صدرالدین )، بنا بگفته ٔ صاحب شدالازار واعظی ملیح و صبیح و فصیح اللسان و عذب البیان و صاحب مقام بوده است . در جامع عتیق شیراز وعظ میکرده و در نزد پادشاهان احترام داشته و بسال 685 هَ . ق . درگذشته است . رج
فارسلغتنامه دهخدافارس .(اِخ ) منطقه ٔ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است . یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرز
جامعدیکشنری عربی به فارسیماشين جمع , افعي , مار جعفري , تحصيلدار , جمع کننده , فراهم اورنده , گرد اورنده
جامعفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جوامع] هر چیز تمام و کامل.۲. مشتمل بر. حاوی.۳. جمعکننده؛ گردآورنده؛ فراهمآورنده.۴. (اسم) مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه میخوانند؛ مسجد آدینه.
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن صَبیح از روات است . عبدالغنی ابن سعید او را در زمره ٔ مشتبهان آورده گوید: وی ضعیف است . (از لسان المیزان ).
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) (...ابن المطلب ). مسجد جامعی است در بغداد. رجوع به حاشیه ٔ شدالازار مصحح مرحوم قزوینی ص 311 شود.
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ملقب به سکری . و مکنی به ابی القاسم البصری ، محدث است . وی پس از سال 300 هَ .ق . درگذشت . ابن یونس گوید: جامعبن ابراهیم بن محمدبن جامع مکنی به ابی القاسم وی مهاجرت کرده حدیث و روایت کند. سند او معتبر نیست بعضی
مجامعلغتنامه دهخدامجامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مجمع [ م َ م َ / م َ م ِ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). جاهای جمع شدن . (غیاث ). مواضع گرد آمدن مردم . جاهای فراهم آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گ
کلام جامعلغتنامه دهخداکلام جامع. [ ک َ م ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن پرمعنی . کلامی که معنی بسیار دارد. || در اصطلاح فن بدیع، آن است که کلام مشتمل باشد بر مواعظ حسنه و حکمتهای متقنه ... (هنجار گفتار ص 279). رشید وطواط آرد: این صنعت چنان باشدکه شاعر ابیات خ
استانکر الجامعلغتنامه دهخدااستانکر الجامع. [ ] (اِخ ) یکی از کتب طبّی هند که آنرا ابن دهن تفسیر کرده است . (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 421).