جام کاریفرهنگ فارسی عمیدآیینهکاری.= جامکاری کردن:۱. آیینهکاری کردن.۲. پیاپی جام شراب گرفتن و نوشیدن.
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جام جملغتنامه دهخداجام جم . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) پیاله ٔ جمشید که ساخته ٔ حکما بود. از هفت فلک در او معاینه و مشاهده کردی . (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ جم و پیاله یا آئینه ٔ سلیمان و یا اسکندر که همه ٔ عالم در آن بنا بر افسانه نموده میشد. (ناظم الاطباء). جام جمشید. جام جهان آرا. جام جهان نما. جام
جام جمفرهنگ فارسی معین(مِ جَ) (اِمر.) جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود.
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
جام کاری کردنلغتنامه دهخداجام کاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آیینه کاری کردن . (آنندراج ) : خانه ٔ دل را گرامی جام کاری میکندهر که جامی میدهد امروز یاری میکند. حسین بیگ گرامی . || پیاپی جام شراب کشیدن . (آنندراج ) :</spa
جامفرهنگ فارسی عمید۱. ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب مینوشند؛ پیاله؛ ساغر؛ گیلاس.۲. کاسه.٣. (تصوف) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است.٤. (تصوف) عالم وجود: ◻︎ ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ـ ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم / ای بیخبر ز لذت ش
جاملغتنامه دهخداجام . (اِ) به اصطلاح کاسه گران هفت تا را گویند از عالم تقوز که در ترکی نه تاست و در هندی کوری بیست تا : برسم کاسه گرم باده میدهد ساقی که پیش همت او چند کاسه یک جام است .اثیر (از آنندراج ).
جاملغتنامه دهخداجام . (اِ) نام مقامی . (شرفنامه ٔ منیری ). نزد صوفیه احوال را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
جاملغتنامه دهخداجام . (اِخ ) دهی است از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در 51 هزارگزی شمال خاوری سمنان و 6 هزارگزی جنوب شوسه ٔ سمنان به دامغان . محلی است کوهستانی و معتدل و 700 تن سک
درانجاملغتنامه دهخدادرانجام . [ دَ اَ ] (ق مرکب ) (از: در+ انجام ) در آخر. سرانجام . به آخر. بفرجام . باری .
دل انجاملغتنامه دهخدادل انجام . [ دِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که مراد دل را به انجام می رساند. (ناظم الاطباء). || که دل به او انجامد. که دل به اومنتهی شود. مطلوب . مقصود. غایت طلب دل : به من ده دل انجام دخترت رابه من تازه کن نام و افسرت را.فردوسی .<
حجاملغتنامه دهخداحجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) دینار. انس بن مالک را حجامت کرد. نضربن شمیل از وی روایت دارد. ابوحاتم گوید: بگمان من او ابوطالب حجام است که قتاده از وی روایت دارد. (سمعانی ).
حجاملغتنامه دهخداحجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) لقب یاسین مغربی است . (فهرست رجال حبیب السیر). خوندمیر گوید: ودر ربیع الاول همین سال (687 هَ . ق .) شیخ یاسین المغربی وفات یافت و شیخ یاسین در سلک اکابر مشایخ انتظام داشت و بواسطه ٔ آنکه احوال خود را در پرده ٔ خفا
حجاملغتنامه دهخداحجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) یکی از سران نهضت زنگیان در قرن سوم در بصره و از یاران صاحب الزنج در قیام سالهای (255،270 هَ . ق .) میباشد. رجوع به تاریخ ابن اثیر ج 7 صص <span cla