جانب کسی نگه داشتنلغتنامه دهخداجانب کسی نگه داشتن . [ ن ِ ب ِ ک َ ن ِ گ َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) حمایت از وی کردن . او را یاری کردن . رجوع بجانب شود.
جانبلغتنامه دهخداجانب . [ ن ِ ] (ع اِ) پهلو. کرانه . ج ، جوانب . (منتهی الارب ). طرف . کنار. (بهار عجم ). سوی . جهت . ضلع. ناحیه . کناره . سمت . سو. کران . بر. زی .نحو. شطر. ناحیت . ور. رهگذر. رهگذار. قَذف . قذفه . قَذَف . شَظو. (منتهی الارب ). جَناح . صوب . عُرض . لِفت . حَجاج . حِجاج . (منت
طرفدارلغتنامه دهخداطرفدار. [ طَ رَ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهان است . (برهان ). پادشاه عظیم الشأن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و طرفدار عالم چهار بودند: اول کیومرث ، دوم کیقباد، سوم کیکاوس ، چهارم کیخسرو. (آنندراج ). || حاکم . (آنندراج ). حکام . (برهان ). حاکم سرحدنشین . (غیاث اللغا
غیرتی شیرازیلغتنامه دهخداغیرتی شیرازی . [ غ َ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: غیرتی از بزرگان شیراز بود (در حدود قرن دهم هجری ) و در اقسام شعر دست داشت . این ابیات از اوست :رشکم آید که بعشق از غم مهجوری گل هیچکس منع جگرخواری بلبل نکند.شبها که روی دل به خدای تو کرده ام
جانبلغتنامه دهخداجانب . [ ن ِ ] (ع اِ) پهلو. کرانه . ج ، جوانب . (منتهی الارب ). طرف . کنار. (بهار عجم ). سوی . جهت . ضلع. ناحیه . کناره . سمت . سو. کران . بر. زی .نحو. شطر. ناحیت . ور. رهگذر. رهگذار. قَذف . قذفه . قَذَف . شَظو. (منتهی الارب ). جَناح . صوب . عُرض . لِفت . حَجاج . حِجاج . (منت
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن لیث صفاری . یعقوب پسر لیث رویگرزاده ٔ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است . یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج ) آمد و پیش رویگری دیگر به رو
جانبلغتنامه دهخداجانب . [ ن ِ ] (ع اِ) پهلو. کرانه . ج ، جوانب . (منتهی الارب ). طرف . کنار. (بهار عجم ). سوی . جهت . ضلع. ناحیه . کناره . سمت . سو. کران . بر. زی .نحو. شطر. ناحیت . ور. رهگذر. رهگذار. قَذف . قذفه . قَذَف . شَظو. (منتهی الارب ). جَناح . صوب . عُرض . لِفت . حَجاج . حِجاج . (منت
حق بجانبلغتنامه دهخداحق بجانب . [ ح َ ب ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه حق با اوست از دو خصم .- صورت حق بجانب ؛ آنکه ظاهر مَلامِح و شمائل وی چنان نماید که حق با اوست .
متجانبلغتنامه دهخدامتجانب . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). کسی که پرهیز می کند. و اجتناب می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجانب شود.
مجانبلغتنامه دهخدامجانب . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) دور شونده . دوری گزیننده . خلاف موءالف : ... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد ... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه ). || (اصطلاح هندسی ) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون