جانسختhardyواژههای مصوب فرهنگستانویژگی فردی که توانایی مقاومت در برابر تغییرات غیرمنتظرۀ زندگی را دارد
سخت جانلغتنامه دهخداسخت جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سنگدل و بیرحم . (آنندراج ) (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 74) : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان . نظامی .|| سختی کش . (مجموعه ٔ مترادفا
سخت جانیلغتنامه دهخداسخت جانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گران جانی : آزاد کنم ز سخت جانی وآباد کنم به سخت رانی . نظامی .شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.شکیبی (از آنندراج ).
سخت جانفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه به سختی جان بدهد؛ جانسخت.۲. [قدیمی، مجاز] کسی که در سختیها و بلاها پایداری و استقامت داشته باشد.۳. [قدیمی، مجاز] خسیس و ممسک.
جان سختفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به سختی جان بدهد.۲. [مجاز] کسی که در سختیها و مشقتها پایداری و استقامت داشته باشد.۳. [مجاز] خسیس؛ لئیم.
جان سختلغتنامه دهخداجان سخت . [ س َ ] (ص مرکب ) دیرمیر. آنکه بسختی جان دهد. که با بسیاری شکنجه و عذاب و دردها دیر میرد.
جانسختیhardinessواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی شخص در سازگاری با تغییرات غیرمنتظره در زندگی روزمره و مهار آنها
دیر میرلغتنامه دهخدادیر میر. (نف مرکب ) مقابل زودمیر. گران جان . سخت جان . جان سخت . آنکه به سختی میرد. آنکه زود نمیرد. (یادداشت مؤلف ).
جانسختیhardinessواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی شخص در سازگاری با تغییرات غیرمنتظره در زندگی روزمره و مهار آنها