جاوید زیستنلغتنامه دهخداجاوید زیستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) همیشه زیستن . دارای حیات ابدی بودن . باقی ماندن . همیشه بودن : این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین وآن همی گفت که جاوید زی ای شاه زمان .فرخی .
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون و حدود و مشخصات آن بقرار زیر است : از شمال ارتفاعات به رم فیروز از جنوب دهستان دشمن زیاری . از خاور بدشت معروف همایجان و از باختر بدهستان حومه ٔ فهلیان محدود است . این دهستان تقریباً در شمال بخش قر
جاودلغتنامه دهخداجاود. [وِ ] (ص ، اِ) مخفف جاوید است که بمعنی همیشه و دایم باشد. (برهان ). همیشه . همواره . دایم . باقی . پیوسته .(آنندراج ). جاوید. (ناظم الاطباء). جاودان . جاودانه .جاوید. جاویدان . (آنندراج ). رجوع بکلمات فوق شود.
جاویدفرهنگ فارسی عمید=جاویدان: ◻︎ نماند بر این خاک جاوید کس / تو را توشهٴ راستی باد و بس (فردوسی: ۷/۲۶)، ◻︎ دولت جاوید یافت هرکه نکونام زیست / کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را (سعدی: ۵۵)، ◻︎ وصل تو بادا همه نزدیک ما / هجر تو جاوید ز ما دور باد (انوری: ۷۹۴)، ◻︎ تا ز تو بازماندهام جاوید / فکرتم را ندامت است ندیم (ناصرخسرو
جاویدزیلغتنامه دهخداجاویدزی . (نف مرکب ) باقی . پایدار. آنکه جاوید ماند. آنکه پیوسته زید. رجوع به جاوید و جاوید زیستن شود.
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون و حدود و مشخصات آن بقرار زیر است : از شمال ارتفاعات به رم فیروز از جنوب دهستان دشمن زیاری . از خاور بدشت معروف همایجان و از باختر بدهستان حومه ٔ فهلیان محدود است . این دهستان تقریباً در شمال بخش قر
جاویدفرهنگ فارسی عمید=جاویدان: ◻︎ نماند بر این خاک جاوید کس / تو را توشهٴ راستی باد و بس (فردوسی: ۷/۲۶)، ◻︎ دولت جاوید یافت هرکه نکونام زیست / کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را (سعدی: ۵۵)، ◻︎ وصل تو بادا همه نزدیک ما / هجر تو جاوید ز ما دور باد (انوری: ۷۹۴)، ◻︎ تا ز تو بازماندهام جاوید / فکرتم را ندامت است ندیم (ناصرخسرو
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (ص ، ق ) پاینده . همیشه . دایم . (برهان ). در اوستا یَوئِیتت ابدیت بود (الی الابد) و در پهلوی یَوتان و در ارمنی یوِت یَوسیئن یَویتناکن می باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). مدت همیشه و دائم و زمان نامتناهی در مستقبل است . (انجمن آرا). جاود. جاودان . جاویدان . جاودانه .
خواب جاویدلغتنامه دهخداخواب جاوید. [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب دائمی . کنایه از مرگ است که بیداری ندارد. (انجمن آرای ناصری ). خواب جاودانی .
سرای جاویدلغتنامه دهخداسرای جاوید. [ س َ ی ِ جا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بهشت عنبرسرشت باشد که جنةالمأوی است . (آنندراج ) (برهان ). بهشت . (شرفنامه ). || آخرت . (رشیدی ).
جاویدلغتنامه دهخداجاوید. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون و حدود و مشخصات آن بقرار زیر است : از شمال ارتفاعات به رم فیروز از جنوب دهستان دشمن زیاری . از خاور بدشت معروف همایجان و از باختر بدهستان حومه ٔ فهلیان محدود است . این دهستان تقریباً در شمال بخش قر
تجاویدلغتنامه دهخداتجاوید. [ ت َ ] (ع اِ) بارانهای نیکو و نافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بارانها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مفرد ندارند مانند تعاشیب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) . واحد آن نیامده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).