جایگاه نشستلغتنامه دهخداجایگاه نشست . [ هَِ ن ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشستن گاه . تخت . سریر. کرسی . صندلی : از آن پس شهنشاه یزدان پرست بخاک آمد از جایگاه نشست . فردوسی .کمر بسته و گرز شاهان بدست بیاراسته جایگاه نشست . <p
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
موشک سطحروsea-skimming missile, sea skimmerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موشک هدایتشوندۀ دریایی که پس از پرتاب، برای جلوگیری از شناسایی شدن، در نزدیک سطح آب حرکت میکند
پست شدنلغتنامه دهخداپست شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرود شدن . سَفال . سُفول . هُفات . انهفات . (منتهی الارب ). || ویران شدن . منهدم گشتن . فرود آمدن . خراب شدن : دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی .<b
پردخت شدنلغتنامه دهخداپردخت شدن . [ پ َ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن . خالی شدن : چواز شاه پردخت شد تختگاه مبادا کلاه و مبادا سپاه . فردوسی .چو پردخت شد جایگاه نشست برفتند با زیج رومی بدست . فردوسی .ه
تناورلغتنامه دهخداتناور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) شخص قوی جثه ٔ تنومند و فربه را گویند. (برهان ). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرک
نشستلغتنامه دهخدانشست . [ ن ِ ش َ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم و اسم مصدر است از نشستن . رجوع به نشستن شود. || نشستن . جلوس : بزرگان گزیدند جای نشست بیامد یکی مرد طشتی به دست . فردوسی .ز میدان بیامد به جای نشست ابا پهلوانان خس
ایچلغتنامه دهخداایچ . (ق ) هیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (غیاث اللغات ) : بانگ زله کرد خواهد کر گوش و ایچ ناساید مگر ما از خروش . رودکی (دیوان چ نفیسی ص 1079).یکی بهره را بر سه بهره است بخ
جایگاهلغتنامه دهخداجایگاه . (اِ مرکب ) مکان استقرار. (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسکن . خانه . مقام . منزل . هر محلی که در آنجا چیزی ثابت شود. محلی که شامل چیزی باشد. (ناظم الاطباء). جایگه . جای . محل . جا. مَقَرّ. حَیَّز. مَوضِع. مَوطِن . مَوقِع. مَعان . مَعدِن . (از تفلیسی ). مَسَکن . (ربن
جایگاهفرهنگ فارسی عمید۱. محل؛ مکان.۲. هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. [مجاز] مقام؛ مرتبه.۴. خانه؛ سرا؛ منزل.۵. لُژ.۶. [قدیمی، مجاز] فرصت؛ مجال: ◻︎ اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی: ۲/۴۰۱).۷. [قدیمی، مجاز] عوض؛ بدل.
جایگاهلغتنامه دهخداجایگاه . (اِ مرکب ) مکان استقرار. (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسکن . خانه . مقام . منزل . هر محلی که در آنجا چیزی ثابت شود. محلی که شامل چیزی باشد. (ناظم الاطباء). جایگه . جای . محل . جا. مَقَرّ. حَیَّز. مَوضِع. مَوطِن . مَوقِع. مَعان . مَعدِن . (از تفلیسی ). مَسَکن . (ربن
خشم ناجایگاهلغتنامه دهخداخشم ناجایگاه . [ خ َ / خ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشم بیجا. خشم نابایست . (از یادداشت بخط مؤلف ).
رضوان جایگاهلغتنامه دهخدارضوان جایگاه . [ رِض ْ ] (ص مرکب ) بهشت مقام . خلدآشیان . اصطلاحی است که پس از نام مرده آرند، مانند خلدآشیان . (یادداشت مؤلف ). دعای خیر برای مردگان ، یعنی جای او در بهشت باد. (ناظم الاطباء).
نابجایگاهلغتنامه دهخدانابجایگاه . [ ب ِ ] (ص مرکب ) نابجا. نابجای . نه بجای خود. نامناسب . ناسزا. ناسزاوار.
نابرجایگاهلغتنامه دهخدانابرجایگاه . [ ب َ] (ص مرکب ) نابجا. نه بجا. بیمورد. بی جا. بی موقع. نامناسب : لعنت بر تو باد و بر خواجه ات و نفرین بر من باد و برین سؤال نابرجایگاه . (سندبادنامه ص 902). واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجا