جایگزین کردندیکشنری فارسی به انگلیسیestablish, instil, instill, locate, place, settle, spot, station, supplant
جایگزین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر انشین کردن، جازدن، گنجاندن، تعویض کردن، عوض کردن، بهجای دیگری گذاشتن، تبدیل کردن، مبادلهکردن، ردوبدل کردن، تسعیر کردن، معاوضه کردن، تبادل کردن، تجارت کردن جابهجا کردن، منتقل کردن مصالحه کردن، سازش کردن ازپی آمدن جای کسی حرف زدن، وکیل بودن، بهنیابت عمل کردن بُر زدن کانال عوض کردن، موج
جایگزینفرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که بهجای کسی یا چیزی دیگر قرار میگیرد و معمولاً هر دو دارای ویژگیهای مشابه میباشند.
جازنلغتنامه دهخداجازن . [ زَ ] (نف مرکب ) در تداول عامه آنکه کسی را از جای خود براند.- جازن کردن کسی را ؛ او را از جای خود راندن .
replacedدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین شد، جایگزین کردن، عوض کردن، تعویض کردن، چیزی را تعویض کردن، جابجا کردن
جایگزینفرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که بهجای کسی یا چیزی دیگر قرار میگیرد و معمولاً هر دو دارای ویژگیهای مشابه میباشند.
جایگزینفرهنگ فارسی معین(گُ) (ص فا.) کسی که جایی را برای خویش انتخاب کند، آن که یا آن چه که در جایی استقرار یابد.
جایگزینفرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که بهجای کسی یا چیزی دیگر قرار میگیرد و معمولاً هر دو دارای ویژگیهای مشابه میباشند.
پزشکی مکمل و جایگزینcomplementary and alternative medicine, CAM 1, complementary medicineواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ گستردهای از نظامهای تشخیص و درمان و پیشگیری که مبانی نظری و عملی آن با پزشکی متداول غربی تفاوت دارد