جدالفرهنگ فارسی عمید۱. جنگ؛ ستیز: ◻︎ بیخیل و بیسپاه شکستی سپاهها / بیجنگ و بیجدال گُشادی حصارها (لامعی: ۶).۲. پیکار؛ رقابت: جدال بر سر قهرمانی.۳. کشمکش؛ جروبحث؛ بگومگو.
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج َ ] (اِ) به لغت اهل مغرب غوره ٔ خرما را گویند، یعنی خرمای سبز و نارس . (برهان ). غوره های خرما. (آنندراج ). خاره ٔ خرما. (مهذب الاسماء). در لغت نجد غوره ٔ خرما که سبز و مدورشده و نرسیده باشد. (از اقرب الموارد) : و سارت الی یبرین َ خمساً
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج َدْ دا ] (ع ص ) بسیارجدل . (منتهی الارب ). || کابک فروش . (منتهی الارب ). بیاع مرغ . (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ غوره ٔ خرما. (از اقرب الموارد): کان فلان ُ جدالاً فصارَ تماراً؛ اَی کان بائع الجدال او بایع الحمام فی الجدیله . (اقرب الموارد).
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج ِ ] (ع مص ) خصومت کردن باکسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سخت خصومت کردن . (از اقرب الموارد). با کسی واکاویدن بخصومت . (تاج المصادر بیهقی ). پیکار. نبرد. رزم . جنگ . نزاع . مناقشه و خصومت . (ناظم الاطباء). جنگ و خصومت کردن . (غیاث اللغات ). سختی در مخاصمت . گفتگ
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج ُ ] (اِخ ) شهری است به موصل . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگ معموری است که بر تل بلندی در دومنزلی موصل قرار دارد. مردم آنجا نصرانی اند و در سر راه کاروانها است و کاروانسرای آبادی در نزدیکی آن وجود دارد و من [ یاقوت ] آن را بارها دیده ام و در شعر قدیم نام آن آمده است :
controversialدیکشنری انگلیسی به فارسیبحث برانگیز، جدلی، مباحثهای، هم ستیزگرانه، جدال امیز، هم ستیز، هم ستیزگر
جدالفرهنگ فارسی عمید۱. جنگ؛ ستیز: ◻︎ بیخیل و بیسپاه شکستی سپاهها / بیجنگ و بیجدال گُشادی حصارها (لامعی: ۶).۲. پیکار؛ رقابت: جدال بر سر قهرمانی.۳. کشمکش؛ جروبحث؛ بگومگو.
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج َ ] (اِ) به لغت اهل مغرب غوره ٔ خرما را گویند، یعنی خرمای سبز و نارس . (برهان ). غوره های خرما. (آنندراج ). خاره ٔ خرما. (مهذب الاسماء). در لغت نجد غوره ٔ خرما که سبز و مدورشده و نرسیده باشد. (از اقرب الموارد) : و سارت الی یبرین َ خمساً
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج َدْ دا ] (ع ص ) بسیارجدل . (منتهی الارب ). || کابک فروش . (منتهی الارب ). بیاع مرغ . (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ غوره ٔ خرما. (از اقرب الموارد): کان فلان ُ جدالاً فصارَ تماراً؛ اَی کان بائع الجدال او بایع الحمام فی الجدیله . (اقرب الموارد).
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج ِ ] (ع مص ) خصومت کردن باکسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سخت خصومت کردن . (از اقرب الموارد). با کسی واکاویدن بخصومت . (تاج المصادر بیهقی ). پیکار. نبرد. رزم . جنگ . نزاع . مناقشه و خصومت . (ناظم الاطباء). جنگ و خصومت کردن . (غیاث اللغات ). سختی در مخاصمت . گفتگ
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج ُ ] (اِخ ) شهری است به موصل . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگ معموری است که بر تل بلندی در دومنزلی موصل قرار دارد. مردم آنجا نصرانی اند و در سر راه کاروانها است و کاروانسرای آبادی در نزدیکی آن وجود دارد و من [ یاقوت ] آن را بارها دیده ام و در شعر قدیم نام آن آمده است :
مجداللغتنامه دهخدامجدال . [ م ِ ] (ع ص ) مرد سخت خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مِجدَل . جَدِل . جَدَلی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ذات اجداللغتنامه دهخداذات اجدال . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیکی بدر که رسول اکرم صلوات اﷲ علیه هنگام رفتن بدر بدانجا نماز گزارد و عبیدبن حرث بن عبدالمطلب یکی از شهدای بدر نیز بدانجا مدفون است . (از المرصع).
اجداللغتنامه دهخدااجدال . [ اِ ] (ع مص ) همراه خود بردن آهوی ماده بچگان را: اجدلت الظبیة. (منتهی الارب ).
انجداللغتنامه دهخداانجدال . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) بر زمین افتادن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). بر زمین افتاده شدن . (آنندراج ). یقال : جدله فانجدل . (ناظم الاطباء).