جديدیکشنری عربی به فارسیجدي , مهم , خطير , سخت , خطرناک , وخيم , رسمي , موقر , گرفته , موقرانه , باتشريفات
جیضیلغتنامه دهخداجیضی . [ ی َض ْ ضا ] (ع اِ)نوعی از رفتار تکبر. (منتهی الارب ). رفتاری که در آن تکبر بود. (از اقرب الموارد). رجوع به جیَض ّ شود.
زدگیلغتنامه دهخدازدگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) صدمه و ضرب و کوب و ضربه و مشت . (از ناظم الاطباء): طلحف ؛ زدگی سخت . (منتهی الارب ). || بیماری و الم و هر گونه اثری که در نتیجه ٔ تماس و یا مجاورت چیزی باچیزی دیگر و یا عروض حادثه ای حاصل شود. زدگی را در موارد مذ
زیدیلغتنامه دهخدازیدی . [ زَ ] (اِخ ) دهی است به یمامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قریه ای به یمامه که باغها و نخلستان ها دارد. (از معجم البلدان ).
زیدیلغتنامه دهخدازیدی . [ زَ ] (ص نسبی ) انتسابی است به زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب . (از انساب سمعانی ). رجوع به زیدیون و زیدیه و زیدبن علی شود.
جدیدةلغتنامه دهخداجدیدة. [ ج َ دی دَ ] (اِخ ) نام دو ده است بمصر که یکی از آنها در کوره [ ناحیه ] شرقی و دیگری در کوره [ ناحیه ] مرتاحیه واقع است . (از معجم البلدان ).
جدیتلغتنامه دهخداجدیت . [ ج ِدْ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) قطعیت . مقابل هزلیت تصمیم قطعی . || کوشش . پشت کار. دنبال کردن . مصدری که با اضافه کردن ئیت به آخر کلمه درست میشود. گاهی بنام مصدر یایی و زمانی حاصل مصدر و درعربی و اصطلاح اصولی مصدر جعلی خوانده میشود. در نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تب
جدیلةلغتنامه دهخداجدیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) بطنی از قبیله ٔ طی که جوهری آن را آورده و نسب آنان را ذکر نکرده است . سپس گوید: بنوجدیله بنام مادر خود جدیله بنت سبیعبن عمرو از طایفه ٔ حمیر معروف هستند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 320).<b
جدیلةلغتنامه دهخداجدیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) بنت مدرکةبن الیاس مضر.نام مادر عدوان و فهم فرزندان عمروبن قیس بن عیلان است که دو بطن از بطون قیس باشند، و به این اعتبار نسبت ، آنها را قیس جدیله گویند. (عقدالفرید ج 3 ص 299).
جديددیکشنری عربی به فارسیتر وتازه , تازه , خرم , زنده , با نشاط , باروح , خنک , سرد , تازه نفس , تازه کار ناازموده , پر رو , جسور , بتارزگي , خنک ساختن , تازه کردن , خنک شدن , اماده , سرخوش , شيرين , جديد , نو , اخيرا , نوين , جديدا
استجديدیکشنری عربی به فارسیتمنا كرد , طلب كرد , گدايى كرد , التماس كرد , دست به دامن شد , متوسل شد , پناهنده شد , تكدى كرد