جیدرلغتنامه دهخداجیدر. [ ج َ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). مؤنث آن جیدرةاست و بمرد نیز گاه جیدره گویند و در این صورت تاء برای مبالغه است . (منتهی الارب ). رجوع به جیتر شود.
جیذرلغتنامه دهخداجیذر. [ ج َ ذَ ] (ع ص ، اِ) کوتاه بالای سطبر اطراف ، یا این به دال مهمله است . (از منتهی الارب ). رجوع به جَیْدَر شود. || شتری که در اطراف استخوان و مفاصل وی گوشت بسیار باشد. (منتهی الارب ). || گوزن بچه باشد، لغتی است در جوذر. (منتهی الارب ).
زدرلغتنامه دهخدازدر. [ زَ ] (ع مص ) بازگشتن و فعل آن از باب نصر است . (از منتهی الارب ). لغتی است در «صدر» و از این لغت است قرائت «یومئذ یزدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم » (قرآن 6/99) بجای یصدر. (از اقرب الموارد) (ازآنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به لسان ا
جدیرلغتنامه دهخداجدیر. [ ] (اِخ ) دهی است در نزدیکی وادی ایله که در همواره زمین یهود بمسافت 9 میل بجنوب لده واقع میباشد. (صحیفه ٔ یوشع 15:36). (از قاموس کتاب مقدس ).
جدیرفرهنگ فارسی عمیدسزاوار؛ شایسته؛ اهل: ◻︎ پیر را گفتم از سر تحقیق / ای تو را مُلک و دین جدیر و حقیق (سنائی۱: ۳۵۱).