جراحت رسیدهلغتنامه دهخداجراحت رسیده . [ ج ِ ح َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جراحت دیده . زخمی . خسته . مجروح . آنکه زخم یافته : اگر حدیث کنم تندرست را چه خبرکه اندرون جراحت رسیدگان چونست . <p c
زراعتلغتنامه دهخدازراعت . [ زِ ع َ ](ع اِمص ) زراعة. کشتکاری و کشت و کشاورزی و فلاحت . (ناظم الاطباء). برزگری . اکاری . مؤاکره . زرع . کشت . کشتکاری . حرث . کشاورزی . فلاحت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کشاورزی و کشت و زرع . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) کشتزار. (ناظم الاطباء). کشتزار. مزرعه .د
جراحتلغتنامه دهخداجراحت . [ ج ِ ح َ ] (ع اِ) خستگی . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (از ناظم الاطباء). جراحة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، جِراح . و جِراحات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). || یک زخم و یک ضرب .(شرح قاموس ) زخم و ریش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خیم . (حاش
ناکارلغتنامه دهخداناکار. (ص مرکب ) در تداول ، صدمه دیده . بسختی صدمه دیده . جراحت رسیده و از کار افتاده . آنکه بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتاده باشد.
جراحت دیدهلغتنامه دهخداجراحت دیده . [ ج ِ ح َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زخمی و خسته . (آنندراج ). خسته و مجروح و کسی که بسیار گرفتار زخم و جراحت شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه زخم یافته . جراحت رسیده : دلم زان عنبرین مو می گریزدجراحت
استبشارلغتنامه دهخدااستبشار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مژده دادن . (منتهی الارب ). || خبر خوش پرسیدن . (غیاث اللغات ). || شاد شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شادمان شدن . شادی یافتن . (زمخشری ). فرَح . سرور. شادی . اِبشار: و التماسات هر یک را بر آن جمله به اهتزاز و استبشار تلقی کرد.
رسیدهلغتنامه دهخدارسیده . [ رَ / رِ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) آمده . درآمده . وارد. (فرهنگ فارسی معین ). وارد. وارده . (لغات فرهنگستان ). آمده و واردشده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از مصدر رسیدن ،
جراحتلغتنامه دهخداجراحت . [ ج ِ ح َ ] (ع اِ) خستگی . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (از ناظم الاطباء). جراحة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، جِراح . و جِراحات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). || یک زخم و یک ضرب .(شرح قاموس ) زخم و ریش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خیم . (حاش
جراحتلغتنامه دهخداجراحت . [ ج ِ ح َ ] (ع اِ) خستگی . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (از ناظم الاطباء). جراحة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، جِراح . و جِراحات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). || یک زخم و یک ضرب .(شرح قاموس ) زخم و ریش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خیم . (حاش