خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابوالعوام فایدبن کیسان به این کلمه شهرت دارد. او از ابوعثمان نهدی روایت کند و حمادبن سلمة و جمع کثیری جز او از وی روایت دارند. (از لباب الانساب ).
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج َرْ را ] (اِخ ) کلیب بن قیس بن بکیربن عبدیالیل بن ناشب بن غیرةبن سعدبن لیث بن بکربن عبدمناة که او را بجهت جرأت و جسارتی که در جنگ داشت جرار میگفتند. وی به ابولؤلؤ حمله برد ولی ابولؤلؤ او را بقتل رسانید. (از لباب الانساب ).
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج َرْ را ] (ع ص ) بسوی خود کشنده . (غیاث اللغات ، از منتخب و کنز) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). مبالغه ٔ جار. (از اقرب الموارد). کشنده ٔ بغایت . (از شرفنامه ٔ منیری ). کشنده . (یادداشت مؤلف ). و بهمین معنی است : «جرار اذیال ال...
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج ِ ] (اِخ ) جِرارِ سعد؛ موضعی است به مدینه که سعدبن عباده سبوهای آب را در آنجا قرار میداد تا سرد شود آنگاه به میهمانان بدهد. (از معجم البلدان ).
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج ِ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای معروف فلسطین که در جنوب شرقی غزه فیمابین قادش و شور واقع گردیده است (سِفر پیدایش 20: 1) و دور نیست که همان مکانی باشد که الاَّن به خرابه ٔ ام جرار معروف است . ابراهیم و اسحاق بواسطه ٔ قحطی بدین شهر رفتند و هر د...
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است به نواحی قنسرین . (از معجم البلدان ).
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَرَّة، به معنی سبو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سبوها. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ جَرَّة، به معنی سبوی آب . (از معجم البلدان ). || خرمهره ها. (آنندراج ). || در عبری ، به معنی مسکن است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جرار
لغتنامه دهخدا
جرار. [ ج ُ ] (اِخ ) نام کوهی است و در ابیات زیر ذکر آن آمده : لمن الدیار بجانب الاحفارفبتیل دمخ او بسفح جرارامست تلوح کأنها عامیةوالعهد کان بسالف الاعصار.ابن مقبل (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
پرجگری
لغتنامه دهخدا
پرجگری . [ پ ُ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) دلاوری . دلیری : بروز معرکه این پردلی و پرجگریست که یک سواره شود پیش لشکری جرار.فرخی .
-
ژرار
لغتنامه دهخدا
ژرار. [ ژِ ] (اِخ ) یا ژِرارا. نام شهری به فلسطین باستان . بدانجا ابراهیم پیغمبر فرمان یافت که فرزند خویش را قربان کند. رجوع به جرار شود.
-
عسق
لغتنامه دهخدا
عسق .[ ] (اِخ ) (به معنی دشمنی ) چاهی است در وادی جرار که شبانان اسحاق حفر نمودند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جزاز
لغتنامه دهخدا
جزاز. [ ج ِ / ج ُ ] (اِخ ) موضعی است در نواحی قنسرین . و نصر گوید: کوهی است در شام که فاصله ٔ آن با فرات یک شب راه باشد، و جرار با دو راء مهمله نیز نقل شده است . (از معجم البلدان ).
-
گرم راندن
لغتنامه دهخدا
گرم راندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تند راندن . سریع رفتن : رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براندبه زیر رایت منصور لشکری جرار.فرخی .
-
سبزغطا
لغتنامه دهخدا
سبزغطا. [ س َ غ ِ] (ص مرکب ) ظاهراً کنایه از آسمان است : ای یک تنه صد لشکر جرار چو خورشیدکآرایش این دائره ٔ سبزغطائی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 446).