جرعه ریزلغتنامه دهخداجرعه ریز. [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم بود: کوچک و بزرگ . با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال ریزند و با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر بریزند. (برهان ) (بهارعجم ) (ناظم الاطباء). جرغاتو. (آنندراج ) (بره
جرعه ریزفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) آن که جرعه (شراب و مانند آن ) ریزد. 2 - (اِمر.) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است : بزرگ و کوچک . با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند و با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال کنند.
زریعةلغتنامه دهخدازریعة. [ زَ ع َ ] (ع اِ) آنچه کشته باشند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دانه ٔ کاشته شده و هرچه کشته باشند. (ناظم الاطباء).
زرعگهلغتنامه دهخدازرعگه . [ زَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) زرعگاه : در آن زرعگه کشتزاری شگرف نوازش گرفته ز باران و برف . نظامی .رجوع به زرع و ماده ٔ قبل شود.
زرعهلغتنامه دهخدازرعه . [ ] (اِخ ) نام قریه ای از بلاد حوران نزدیک قریه ٔ صنمین چون از دمشق به حجاز روند. (ابن بطوطه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جرغتولغتنامه دهخداجرغتو.[ ج َ غ َ ] (اِ) به معنی جرغاتو است . به عربی بلبله گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جرعه ریز. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جُرعَتو. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع بجرغاتو و جرعه ریز شود.
جرغاتولغتنامه دهخداجرغاتو. [ ج َ ] (اِ) بمعنی جرعه ریز است و آن جامی باشد که با آن دارو و امثال آن در گلوی اطفال ریزند. (برهان ) (از آنندراج ). چکه ریز. قطره چکان . (یادداشت مؤلف ). جرغتو. (برهان ). و رجوع به جرعه ریز و جرغتو شود.
مجزالغتنامه دهخدامجزا. [ م ُ ج َزز ] (ع ص ) پاره پاره کرده شده و جزوجزو و علی حده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). جزٔجزٔشده و جداشده . (ناظم الاطباء). تجزیه شده .این کلمه هم مانند «مبرا» به الف باید نوشته شود نه به یاء زیرا الف آن در اصل همزه بوده است . بنابراین نوشتن آن به صورت «مجزی » درست ن
ریزلغتنامه دهخداریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).- آب ریزی ک
جان ستانلغتنامه دهخداجان ستان .[ س ِ ] (نف مرکب ) جان ستاننده . روح ستاننده . کشنده . آنکه یا آنچه جان ستاند. قاتل . قابض روح : بگفت این و بر کرد کوه گران بچنگ اندرون نیزه ٔ جان ستان . فردوسی .سپهدار رستم یل صف شکن ابا جان ستان تیغ
جرعهلغتنامه دهخداجرعه . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) در فارسی ، یک بار آشامیدن : جرعه بر خاک همی ریزم از جام شراب جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب . منوچهری .جرعه ٔ حزم او به زمین رسید. (سندبادنام
جرعهفرهنگ فارسی عمید۱. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد میشود؛ قُلُپ.۲. [قدیمی، مجاز] شراب: ◻︎ برخیز ساقیا به کرم جرعهای بریز / بر عاشقان غمزده زآن جام غمزدا (جامی: ۳).
جرعهفرهنگ فارسی معین(جُ عَ) [ ع . جرعة ] 1 - (مص ل .) کم کم نوشیدن . 2 - (اِ.) آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند.
لاجرعهلغتنامه دهخدالاجرعه . [ ج ُ ع َ ] (ع ق مرکب ) بدون آشام .- لاجرعه نوشیدن یا لاجرعه آشامیدن و یا لاجرعه بسر کشیدن ؛ آشامیدن مایع ظرفی تاقطره ٔ آخر به یکدم . به یکباره نوشیدن هر چیز که در ظرف باشد. تمام نوشیدن مظروفی را. همه ٔ مظروف را یکباره نوشیدن . یکبارگی هم
جرعهلغتنامه دهخداجرعه . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) در فارسی ، یک بار آشامیدن : جرعه بر خاک همی ریزم از جام شراب جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب . منوچهری .جرعه ٔ حزم او به زمین رسید. (سندبادنام
ته جرعهلغتنامه دهخداته جرعه . [ ت َه ْ ج ُ ع ِ ] (اِ مرکب ) باقیمانده از شراب . (ناظم الاطباء). کنایه از شراب که در ته جام بماندبه اضافت و بدون اضافت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
جرعهفرهنگ فارسی عمید۱. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد میشود؛ قُلُپ.۲. [قدیمی، مجاز] شراب: ◻︎ برخیز ساقیا به کرم جرعهای بریز / بر عاشقان غمزده زآن جام غمزدا (جامی: ۳).
لاجرعهفرهنگ فارسی عمیدحالتی که مایعی یکباره نوشیده شود؛ نه به جرعه.⟨ لاجرعه نوشیدن: به یکبار نوشیدن تمام مایعی که در ظرف باشد.