جرمنهلغتنامه دهخداجرمنه . [ ] (اِخ ) ولف در لغت شاهنامه این کلمه رانام محل و قلعه ای در خراسان دانسته و گفته است در شاهنامه چاپ مول خربنه است . (در حدود العالم جرمنگان به اسم محل آمده است ) (از لغات شاهنامه شفق ص 101).
زرمانیلغتنامه دهخدازرمانی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن موسی الزّرمانی ، مکنی به ابوبکر که از محمدالمسیح الکیشی روایت دارد و محمدبن محمد ابن حمویه الکرجی الصغدی از او روایت کرده است . (از معجم البلدان ). رجوع به ماده ٔ قبل و زرمان شود.
زرمانیلغتنامه دهخدازرمانی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زرمان که از قرای سمرقند می باشد... (از انساب سمعانی ). رجوع به زرمان و ماده ٔ بعد شود.
جرمانیلغتنامه دهخداجرمانی . [ ج ِ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بجرم ؛ وزن و جسم و ثقل : انما اشرک آباؤنا الجسمانیون من قبل و کنا ذرّیّة من بعدهم جرمانیین . (رسائل اخوان الصفا).
جرمانالغتنامه دهخداجرمانا.[ ج َ ] (اِخ ) از نواحی غوطه ٔ دمشق است : فالقصر فالمرج فالمیدان فالشرف الَاعلی فسطرا فجرمانا فقلبین .ابن منیر (از معجم البلدان ).
جرمانیالغتنامه دهخداجرمانیا. [ ج ِ ] (اِخ ) معرب ژرمنی . قوم ژرمن : فحمل انطونیوس بدنه (لوقیوس ) الی رومیة فدفنه هناک و هم بغزو اهل جرمانیا. (عیون الانباء ج 1 ص 74). رجوع به ژرمانی و آلمان شود.
دژلغتنامه دهخدادژ. [ دِ ] (اِ) قلعه و حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). کوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). دز : بیامد چو نزدیکی دژ رسیدخروشیدن و بانگ ترکان شنید. فردوسی .تو اندیشه در دل میاور بسی تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی . <