جریان گرایستیbias currentواژههای مصوب فرهنگستانجریان ثابت و پایایی که آستانة کارکرد مدار را پیشاپیش تعیین میکند
جریان گردابیeddy current, Foucault currentواژههای مصوب فرهنگستانجریان الکتریکی که براثر القای میدان مغناطیسی متغیر در مادۀ رسانا تولید میشود متـ . جریان فوکو
جردیکشنری عربی به فارسیازي , کاهنده , مفعول به , مفعول عنه , مفعول منه , صيغه الت , رافع , مربوط به مفعول به يا مفعول عنه
جرفرهنگ فارسی عمید۱. شکاف؛ رخنه؛ چاک.۲. شکاف زمین: ◻︎ ایزد بر آسمانت همیخواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶).۳. جوی؛ نهر کوچک.
جرفرهنگ فارسی عمید۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.⟨ جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
جرفرهنگ فارسی عمیدصدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.⟨ جر خوردن: (مصدر لازم)۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.۲. شکاف برداشتن.⟨ جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.⟨ جر زدن: (مصدر لازم)۱. انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات د
دجرلغتنامه دهخدادجر. [ دَ / دُ / دِ ] (ع اِ) لوبیا. (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). اسم نبطی لوبیاست . (تحفه حکم مؤمن ). لوبیاء معرب است . (مهذب الاسماء) (المعرب جوالیقی ص 300). || چوب
دجرلغتنامه دهخدادجر. [ دَ ج َ ] (ع مص ) حیران شدن . || در آشوب و فتنه افتادن . || مست شدن . نشاطی شدن . (منتهی الارب ).
در مهاجرلغتنامه دهخدادر مهاجر. [ دَ رِم ُ ج ِ ] (اِخ ) نام دروازه ٔ قلعه دربند : دربند و سور او بین چل برج آسمانی خیز از در مهاجر تا برج فید بنگر.خاقانی .