جزء ترکیبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یبی، ناخالصی، مادۀترکیبی، تنتور، خیسانده، دمکرده عامل، عنصر، جزء سازنده، ترکیبات، افزودنیها، مواد متشکله، شائبه، رنگ جزیی، مقدار کم، ادویه، رنگ
ذوب جزءبهجزءfractional meltingواژههای مصوب فرهنگستانذوبی که در آن مایع تولیدشده به محض تشکیل از سامانه خارج میشود و درنتیجه امکان واکنش آن با بازماندۀ بلورین از بین میرود
هاربهلغتنامه دهخداهاربه . [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از خدایان کاسیت که جزء ترکیبی نام پادشاهان کاسیت بابل شده است ،مانند: کاداشمن هاربه .
مکوندیکشنری عربی به فارسیاجزاء , ترکيب کننده , ترکيب دهنده , جزء , جزء ترکيبي , ذرات , داخل شونده , عوامل , عناصر
قطعهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ه، یدکی، زاپاس، قلم، آیتم، جزء سازا، جزء سازنده، جزء عامل، عوامل ◄ تأثیر متعلقات، وجوه یکی از، عضو عنصر، مادۀ ترکیبی، مواد متشکله، جزء ترکیبی، افزودنیها، محتویات، مظروف قطعات منفصله، مدول، جزءترکیبی بچه اجزای خودرو اندام، عضو، بدنانسان، اجزای بدن حیوانات ابزار
ساختارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی اختار، بافت، ساخت، زیرساخت، شبکه، آرایش طرح، الگو، ساختمان، سامانه، ترکیب، بافت متقاطع زیربنا، استخوانبندی، اسطقس (اسوقس)، روبنا، بدنه، پیکر، جسم، تن، بدن، ارگانیسم بافتِ پارچه، تاروپود، نسج، منسوج سازمانی بودن، انسجام تشکیلاتی، نظم، سازمان مجموعۀ عناصر، پیوستگی اجزا کریستال، بل
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن انس سلمی . ابن ابی عاصم او را ذکر کرده است . وی از روات بود و از طریق نائل بن مطرف ... روایت دارد. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة و تاج العروس شود.
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن کعب بن ابی بکربن کلاب . فرزند وی قیس پدر قبیله ای است . (از تاج العروس ).
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن الجدرجان بن مالک یمانی . وی از اصحاب و روات بود. و ابن منده از طریق هاشم بن محمد از وی روایت کند. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
مجزءلغتنامه دهخدامجزء. [ م َ زَءْ / م َ زَءْ ] (ع مص ) (از «ج زء») بی نیاز کردن کسی را از کسی یا چیزی و بسنده شدن و نایب مناب او گردیدن . مجزاءة [ م ُ زَ ءَ / م َ زَ ءَ ] . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ اجزأت عنک مجزء
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن انس سلمی . ابن ابی عاصم او را ذکر کرده است . وی از روات بود و از طریق نائل بن مطرف ... روایت دارد. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة و تاج العروس شود.
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن کعب بن ابی بکربن کلاب . فرزند وی قیس پدر قبیله ای است . (از تاج العروس ).