جزییلغتنامه دهخداجزیی . [ ج ُزْ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء، ضد کلی که پازتازی نیز گویند.(ناظم الاطباء). همان جزئی است که در کتابت فارسی همزه به یا تبدیل شده است . رجوع به جزئی و جزوی شود.
ذوب جزءبهجزءfractional meltingواژههای مصوب فرهنگستانذوبی که در آن مایع تولیدشده به محض تشکیل از سامانه خارج میشود و درنتیجه امکان واکنش آن با بازماندۀ بلورین از بین میرود
جزييدیکشنری عربی به فارسیکسري , کوچک , جانبدار , طرفدار , مغرض , جزءي , ناتمام , بخشي , قسمتي , متمايل به , علا قمند به
tinctureدیکشنری انگلیسی به فارسیتنتور، رنگ، طعم جزیی، اثر جزیی، رنگ جزیی، ته رنگ، خیسانده، رنگ زدن، الودن
tincturesدیکشنری انگلیسی به فارسیتنتور، رنگ، طعم جزیی، اثر جزیی، رنگ جزیی، ته رنگ، خیسانده، رنگ زدن، الودن
چیزجزییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی زجزیی چیز کم بها، پشیز، پول سیاه، غاز، قاز، مبلغ ناچیز، اندک، پاپاسی، پول خرد، پنی، فلس باد هوا چیزهای نادرست و بیهوده و بهدردنخور، آشغال، آتوآشغال، اباطیل، اپسیلون، پوش