زیستفنّاوری زیستمحیطیenvironmental biotechnologyواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از روشهای زیستفنّاوری در حفظ و مراقبت از محیط زیست
دگرگشت بیگانهزیست،سوختوساز بیگانهزیستxenobiotic metabolismواژههای مصوب فرهنگستانسوختوساز موادی که برای اندامگان بیگانه ضروری است
مومیایینقابmummy mask, mummy portraitواژههای مصوب فرهنگستاننقابی گچی یا چوبی که سیمای متوفی را بر روی آن نقش میکردند و آن را بر روی سر جسد مومیاییشده قرار میدادند
اهراملغتنامه دهخدااهرام . [ اَ] (ع اِ) ج ِ هَرَم که تثنیه ٔ آن هرمان باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به هرم شود. || ساختمانهای عظیمی به شکل هرم مربعالقاعده که اقوام قدیم آنها را به عنوان مقبره و معبد می ساختند و معروفترین اهرام قدیم ، اهرام مصر است . (از دائرة المعارف فارسی ).- <span class="h
مومیالغتنامه دهخدامومیا.(معرب ، اِ) حنوط کردن اجساد مردگان با بعضی داروهای بلسانی به طریقه ٔ مخصوص به نحوی که به همان حالت طبیعی و بدون فساد و تعفن خشک شود و باقی ماند چنانکه در قدیم معمول مصریها بوده است . (از ناظم الاطباء). ورجوع به مومیاکاری و مومیایی کردن شود. مصریان قدیم در حنوط کردن اجسا
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س ِ ] (ع ص ، اِ) خون خشک چسبیده بر جائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جَسَد. (ناظم الاطباء).
متجسدلغتنامه دهخدامتجسد. [ م ُ ت َ ج َس ْ س ِ ] (ع ص ) تناورشده .(آنندراج ). جسیم و تنور و استوار. (ناظم الاطباء).- غیر متجسد ؛ بی جسم و مجرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسد شود.
مجسدلغتنامه دهخدامجسد. [ م ِ س َ ] (ع ص ) جامه ای که ملاصق تن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ای که چسبنده به تن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ای که پیوسته به تن باشد. و ابن اعرابی گوید: ولاتخرجن الی المساجد بالمجاسد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ بعد شود.
مجسدلغتنامه دهخدامجسد. [ م ُ ج َس ْ س َ ] (ع ص ) ثوب مجسد؛ جامه ٔ رنگین به زعفران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم ماده ٔ قبل شود. || صوت مجسد؛ آواز نیکو مناسب در لحن و سرود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مجسدلغتنامه دهخدامجسد. [ م ُ س َ ] (ع ص ) سرخ . ج ، مجاسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ثوب مجسد؛ جامه ای که به تن ملصق باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ چسبیده به تن . (ناظم الاطباء).و رجوع به مِجسَد شود. || جامه ٔ رنگ شده به زعفران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون