زغرلغتنامه دهخدازغر. [ زُ غ َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). نام طایفه ای . (ناظم الاطباء).
زغارلغتنامه دهخدازغار. [ زَ ] (اِ) زمین نمناک و... بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 151). بمعنی زمین نمناک باشد. (برهان ). زمین نمناک و تر. (ناظم الاطباء). زمین نمناک . قیاس شود بازغاره و زغاله . (از فرهنگ فارسی معین ) : تو شان زیر زمی
قلیه پتیلغتنامه دهخداقلیه پتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ پ َ ] (اِ مرکب ) جغور بغور. (یادداشت مؤلف ). حسرت الملوک . (یادداشت مؤلف ). قلیه پیتی ، جگر و شش و دل گوسفند و گاو و مرغ که با پیاز سرخ کرده باشند. (فرهنگ نظام ).