خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جلال
/jalāl/
معنی
۱. بزرگی؛ بزرگواری.
۲. عزت؛ شکوه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد
برابر فارسی
شکوه
دیکشنری
augustness, dazzle, dignity, grandeur, magnificence, nobleness, opulence, pomp, royalty, solemnity, splendor, splendour, stateliness
-
جستوجوی دقیق
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج ُل ْ لا ] (ع ص ) بزرگ . || بزرگ قدر. مونث آن جُلاّلة. (منتهی الارب ). رجوع به جلالة شود. || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جَلال و جَل و جِل شود.
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک از صوفیان نقشبندیه و از مریدان مولانا شمس الدین محمد روحی است که بخدمت شیخ عمادالدین فضل اﷲ ابیوردی نیز رسیده است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 212 و 213 شود.
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج َ ] (اِخ ) ابن یوسف تیزینی معروف به تبانی از دانشمندان قرن پنجم هجری است که ریاست حنفیه بوی مفوض گشت . ابن حجر در الدرر گوید: وی پیش از سال 500 هَ . ق . بقاهره رفت و بخاری را از علاء ترکمانی شنید. او راست : 1- منظومه ای در فقه . 2 - شرح آن...
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج َ ] (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلانی و عظمت و بزرگواری و سرافرازی . جاه .بلندی رتبه . قدرت . قوت . شوکت . رونق . عزت . هیبت و وحشت . (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح عرفان )احتجاب ذاتست بتعینات اکوان و هر جمالی جلالها...
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) راهی است بنجد سوی مکه . (منتهی الارب ).
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. (منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج ُ ](ع ص ) سطبر از هر چیزی . || معظم چیزی . || بزرگ . || بزرگ قدر. || روشن آواز. حمار جلال ؛ خر روشن آواز. (منتهی الارب ).
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ج َ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). بزرگ قدر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار گردیدن . || حقیر شدن (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کوچک شدن . || م...
-
جلال
واژگان مترادف و متضاد
احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد
-
جلال
فرهنگ نامها
(تلفظ: jalāl) (عربی) بلند پایگی ، عظمت ، بزرگی ، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او اشاره دارد .
-
جلال
فرهنگ واژههای سره
شکوه
-
جلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] jalāl ۱. بزرگی؛ بزرگواری.۲. عزت؛ شکوه.
-
جلال
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بزرگی ، عظمت . 2 - شکوه .
-
جلال
دیکشنری فارسی به انگلیسی
augustness, dazzle, dignity, grandeur, magnificence, nobleness, opulence, pomp, royalty, solemnity, splendor, splendour, stateliness
-
جلال
واژهنامه آزاد
بزرگ، فتح کننده، عظیم.