زلبلغتنامه دهخدازلب . [ زَ ل َ ] (ع مص ) چسبیدن بچه به مادر خود و جدا نگردیدن از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زلیبلغتنامه دهخدازلیب . [ زَ ] (اِ) زلیبا : آردی روغن و حلوای برنجی و زلیب مرد کاری ، چوبه چنگال زنی اول بار.بسحاق اطعمه (از نظام قاری ).رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در ج
atoningدیکشنری انگلیسی به فارسیاتهام، کفاره دادن، جبران کردن، جلب کردن، خشم کسی را فرونشاندن، جلب رضایت کردن
منت کشیدنفرهنگ فارسی معین( ~. کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) پس از قهر با کسی به جلب رضایت و طلب آشتی با وی برآمدن .
عوضدیکشنری عربی به فارسیکفاره دادن , جبران کردن , جلب کردن , خشم (کسي را) فرونشاندن , جلب رضايت کردن , تاوان دادن , پاداش دادن , عوض دادن , باز پرداخت کردن , باز پرداختن , هزينه کسي يا چيزي را پرداختن , خرج چيزي را دادن
بازسازیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی قا، نوسازی، مدرنیزاسیون، اعاده، بازیافت، تجدید، احیا▼، برگرداندن بهوضعاولیه، بازیافت، جبران، برقراری(مجدد)، بازگشایی، بازگشت، برگشت، استرداد تعمیر▼ تعدیل، جبران ازسرگیری مناسبات، جلب رضایت، جبران مافات، دلجویی علاج، اعادۀصحت، نقاهت، بازپروری، احیا کردن، درمان بازپرداخت بدهی، وصول
دلجوییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات یی، استمالت، جلب رضایت، تحبیب، تسکین خاطر، جبران مافات، طلب عفو، طلب بخشایش، استرحام عذرخواهی، پوزش، معذرت، معذرتخواهی، اعتذار، استغفار جبران، پرداخت غرامت، پرداخت تاوان، تلافی، جبران خسارت، جبران زیان دیه، قصاص، اعاده، استرداد ترحیم، طلب آمرزش و مغفرت، طلب حلالیت، طلب آمرزش، توبه ا
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در ج
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج ِ ] (ع اِ) پالان با ساز و پوشش . پالان یا چوب پالان بی تنگ و ساز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جُلب شود.
مادرجلبلغتنامه دهخدامادرجلب . [ دَ ج َ ل َ ] (ص مرکب ) حرام زاده و فرزند زنا. (ناظم الاطباء). در تداول عامه دشنامی است .
متجلبلغتنامه دهخدامتجلب . [ م ُ ت َ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) غوغائی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجلبلغتنامه دهخدامجلب . [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رعد مجلب ؛ تندربسیار آواز . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجلبلغتنامه دهخدامجلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء). || فراهم آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جراحت پوست فراهم آورده و به شده . (نا
مستجلبلغتنامه دهخدامستجلب . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجلاب . کشنده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به استجلاب شود.