زلبلغتنامه دهخدازلب . [ زَ ل َ ] (ع مص ) چسبیدن بچه به مادر خود و جدا نگردیدن از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زلیبلغتنامه دهخدازلیب . [ زَ ] (اِ) زلیبا : آردی روغن و حلوای برنجی و زلیب مرد کاری ، چوبه چنگال زنی اول بار.بسحاق اطعمه (از نظام قاری ).رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در ج
استلفت النّظردیکشنری عربی به فارسیجلب توجه كرد , توجه را معطوف كرد , جلب نظر كرد , نظر او را جلب (معطوف) كرد
برنامۀ بازاریابیdemonstrator programmeواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای برای به نمایش گذاشتن جدیدترین هواگَردهای غیرنظامی برای جلب نظر مشتریان بالقوه
پرواز بازاریابیdemonstration flightواژههای مصوب فرهنگستانپروازی که جزئی از برنامۀ نمایش هوایی نیست و تنها برای جلب نظر مشتریان بالقوه انجام میشود
محرمانگی اطلاعات بیمارpatient confidentiality, consumer confidentialityواژههای مصوب فرهنگستانمحدودیت دسترسی به دادههای شخصی بیمار با جلب نظر او یا با در نظر گرفتن منافع عمومی جامعه
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در ج
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج ِ ] (ع اِ) پالان با ساز و پوشش . پالان یا چوب پالان بی تنگ و ساز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جُلب شود.
مادرجلبلغتنامه دهخدامادرجلب . [ دَ ج َ ل َ ] (ص مرکب ) حرام زاده و فرزند زنا. (ناظم الاطباء). در تداول عامه دشنامی است .
متجلبلغتنامه دهخدامتجلب . [ م ُ ت َ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) غوغائی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجلبلغتنامه دهخدامجلب . [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رعد مجلب ؛ تندربسیار آواز . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجلبلغتنامه دهخدامجلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء). || فراهم آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جراحت پوست فراهم آورده و به شده . (نا
مستجلبلغتنامه دهخدامستجلب . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجلاب . کشنده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به استجلاب شود.