خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جل جلاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جل جلاله
لغتنامه دهخدا
جل جلاله . [ ج َل ْ ل َ ج َ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بزرگ است قدر و جلال او. پس از بردن نام ایزدتعالی گویند: خدای جَل َّ جلالُه . (از یادداشت های مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
جل آب
لغتنامه دهخدا
جل آب . [ ج ُل ْ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزی که بر روی آب استاده بندد واین فعل را جل بستن آب گویند. (آنندراج از غیاث ).
-
جل آخوندمحله
لغتنامه دهخدا
جل آخوندمحله . [ ج َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار واقع در یکهزارگزی آخوندمحله . این ده چهل تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جل پانی
لغتنامه دهخدا
جل پانی . [ ج ُ ل ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف جل آب : آنکه زین کافردلان دارد امید پوششی آخر او را لذت خواهش جل پانی کند. فوقی یزدی (از آنندراج ).نگار من که مرا مست جام سستی دیدلبش گرفت به کف جرعه ٔ نواخوانی مرا ز خانه برون کرد آنکه از سر خشم چو...
-
جل ثنأه
لغتنامه دهخدا
جل ثنأه . [ ج َل ْ ل َ ث َ ءُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بزرگ است ثنای او. آن را پس از ذکر نام خداوند متعال آرند: قال اللّ̍ه جَل ّ ثناءُه . (از یادداشت های دهخدا).
-
جل ذکره
لغتنامه دهخدا
جل ذکره . [ ج َل ْ ل َ ذِ رُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) تسبیحی است که پس از ذکر نام خدای تعالی آرند: خدای قادر متعال جل ذکره : جَل َّ ذکره منزه از چه و چون انبیا را شده جگرها خون .سنائی .
-
جل مرز
لغتنامه دهخدا
جل مرز. [ ج ُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قهاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در 17هزارگزی شمال اصفهان و یکهزارگزی شوسه ٔ اصفهان به یزد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 94 تن آب آن از زاینده رود و محصول آن غلات و شغل ...
-
جل وزغ
لغتنامه دهخدا
جل وزغ . [ ج ُ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ غوک است و آن چیزی باشد سبزرنگ که در رویهای آب ایستاده بهم میرسد و آنرا بعربی طحلب و خرءالضفادع نیز گویند. خرؤ الضفادع . رجوع به جل بک (جلبک ) شود.
-
جل بک
لغتنامه دهخدا
جل بک . [ ج ُ ب َ ] (اِ مرکب ) جلبک . چیزی باشد سبز مانند ابریشم که در روی آبها بهم میرسد. و بعربی طحلب خوانند. (برهان ). خزه . خمزه . جل وزغ .
-
جل پاره
لغتنامه دهخدا
جل پاره . [ ج ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: جُل ، پارچه ٔ کهنه ، ژنده ، پلاس + پاره ، شکافته ، دریده ) : باز جل پاره مرقّع صفت طفلی توست نخ دیبای ثمینت چو شبابت پندار.نظام قاری (دیوان ص 12).
-
جل چی
لغتنامه دهخدا
جل چی . [ ج ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که جُل دوزد. (از یادداشت های دهخدا).
-
جل درکشیده
لغتنامه دهخدا
جل درکشیده . [ ج ُ دَ ک َ /ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوشیده در جل : وین مرکب سرای بقا را به رغم خصم جل درکشیده پیش در او کشیده ام .خاقانی .
-
جل ذراه
لغتنامه دهخدا
جل ذراه . [ ج َل ْ ل َ ذَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدای بلندرتبه . رجوع به ذرا شود. (از یادداشت های دهخدا).
-
جل رود
لغتنامه دهخدا
جل رود. [ ] (اِخ ) نام رودی به خوار (... ورامین )، سرچشمه ٔ آن دماوند است . (از یادداشت های دهخدا).