جمع کردنلغتنامه دهخداجمع کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ): اموال بسیار جمع کرد. || فراهم کردن . غند کردن . (فرهنگ فارسی معین ): لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله ٔ نقلیه حمل کند.
جمع کردندیکشنری فارسی به عربیتجمع , حاسبة المراهنات , دبر , سل , شعبة مرجانية , في , کتلة , مبلغ , مجموع , مجموع اجمالي , محفظة
جمع کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaccumulate, add, amass, collect, collection, draw, furl, gather, muster, purse, raise, retract, scrape, strike, summon