خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جنبان
/jombān/
معنی
۱. در حال جنبیدن؛ جنبنده: منارجنبان.
۲. (بن مضارعِ جنباندن) =جنباندن
۳. جنباننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سلسلهجنبان.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: جنباند
بن حال: جنبان
دیکشنری
floating, loose, rocky, wiggly, wriggler
-
جستوجوی دقیق
-
جنبان
لغتنامه دهخدا
جنبان . [ جَم ْ ] (اِخ ) یکی از اقوام و طوایف نبطی از فرزندان حام بن نوح . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
-
جنبان
لغتنامه دهخدا
جنبان . [ جُم ْ ] (نف ) متزلزل . مضطرب . (یادداشت مؤلف ). || جنبنده . (آنندراج ). || در حال جنبیدن : وگر برهان موسی آن شماری که چوب خشک ثعبان کرد جنبان . ناصرخسرو. || متحرک .(یادداشت مؤلف ). لغ: منارجنبان : این جهان هم بدان سخن ماندحرف او ساکن است ...
-
جنبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jombān ۱. در حال جنبیدن؛ جنبنده: منارجنبان.۲. (بن مضارعِ جنباندن) =جنباندن۳. جنباننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سلسلهجنبان.
-
جنبان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
floating, loose, rocky, wiggly, wriggler
-
واژههای مشابه
-
خشک جنبان
لغتنامه دهخدا
خشک جنبان . [ خ ُ جُم ْ ] (نف مرکب ) کسی که جنبش و حرکات وی بی نفع و فایده باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) : نپذیرد نماز بار خدای خشک جنبان بود همیشه گدای . سنائی (از انجمن آرای ناصری ).چون حدث کردی تو ناگه در نمازگویدت سوی ط...
-
خامه جنبان
لغتنامه دهخدا
خامه جنبان . [ م َ / م ِ جُم ْ ] (نف مرکب ) کنایه از نویسنده و محرر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز مژگان بی نگاهی نیست در دلها اثر از چشم که نتوان کرد انشا نامه ای بی خامه جنبانی .اثر (از آنندراج ).
-
جرس جنبان
لغتنامه دهخدا
جرس جنبان . [ ج َ رَ جُم ْ ] (نف مرکب ) کسی که جرس بر کمر بسته و پیوسته جرس رامی جنباند تا پاسبانان شاه بخواب نروند : من از سحر سحر پیکان راهم جرس جنبان هارونان شاهم . نظامی .فتاده پاسبان را چوبک از دست جرس جنبان خراب و پاسبان مست . نظامی .رجوع بجرس ...
-
جنب جنبان
لغتنامه دهخدا
جنب جنبان . [ جُمْب ْ جُم ْ ] (ق مرکب ) جنبنده . (آنندراج ) : سپه جنب جنبان شد و کار گشت همی بود تا روز اندرگذشت . دقیقی .دو لشکر بسان دو دریای چین تو گفتی که شد جنب جنبان زمین . فردوسی (از آنندراج ).زمین جنب جنبان شد از میخ نعل هوا از درفش سران گشت ...
-
گاهواره جنبان
لغتنامه دهخدا
گاهواره جنبان . [ رَ /رِ جُم ْ ] (نف مرکب ) جنباننده ٔ گهواره : عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش .سنایی .
-
علاقه جنبان
لغتنامه دهخدا
علاقه جنبان . [ ع َ ق َ جُم ْ] (اِخ ) دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 9 هزارگزی جنوب باختری قوچان و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به قوچان . سرزمین آن جلگه است و دارای آب و هوای معتدل . جمعیت آن 157 تن است . آب آن...
-
دوش جنبان
لغتنامه دهخدا
دوش جنبان . [ جُم ْ ] (نف مرکب ) آنکه شانه ها و اطراف وی می لرزد. (ناظم الاطباء).
-
دم جنبان
لغتنامه دهخدا
دم جنبان . [ دُ جُم ْ ] (نف مرکب ) که دم جنباند. که در حال جنباندن دم است . (یادداشت مؤلف ). || متملق . متبصبص . چاپلوس . (یادداشت مؤلف ).- دُم جنبان شدن ؛ جنبانیدن دم . کنایه از تملق و چاپلوسی کردن : موبموی هر سگی دندان شده وز برای حیله دم جنبان ...
-
گهواره جنبان
لغتنامه دهخدا
گهواره جنبان . [ گ َهَْ رَ / رِ جُم ْ ] (نف مرکب ) آنکه گهواره جنباند تا کودک خوشتر خسبد : ای در این گهواره ٔ وحشت چو طفلان پای بست غم ترا گهواره جنبان و حوادث دایگان .خاقانی .
-
سلسله جنبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] selselejombān کسی که گروهی را به طریقی تحریک و رهبری کند؛ باعث؛ محرک؛ سلسلهجنباننده.