جنبش حق حیاتpro-life movement, anti-abortion movementواژههای مصوب فرهنگستانجنبشی که برای جنین حق زندگی قائل است
جنبشلغتنامه دهخداجنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم وشکل پذیر بهمه شکلی که اندر او آید... تا هرچه بجنبداندر این جوهر نرم از نباتی و حیوان از جنبش
جنبشفرهنگ فارسی عمید۱. تکان؛ حرکت.۲. [مجاز] تغییر.۳. نهضت.۴. (اسم) (سیاسی) گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و امثال آن فعالیت میکند: جنبش آزادیبخش فلسطین.⟨ جنبش آبا: حرکت و سیر کوکبهای سیار، مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد.⟨ جنبش اول:۱. [مجاز
جنبشدیکشنری فارسی به عربیاضطراب , تحرک , تحريک , جرة , حرکة , رجفة , سبب , سفر , صخرة , ضفيرة , نبض القلب , نشاط , هزهز
جنبشدیکشنری فارسی به انگلیسیaction, jerk, locomotion, motion, movement, shake, stir, toss, wag, waggle, wriggle
ابن دیصانلغتنامه دهخداابن دیصان . [ اِ ن ُ دَ ] (اِخ ) پدر او نهامه و مادرش نهشیران است (154-222 م .). دیصان رودی است که بر رُها (اورفه ) گذرد و نام ابن دیصان مأخوذ از اسم آن رود باشد. پدر او از هیاطله و در دربار معنو پرورش یافته
جنبشلغتنامه دهخداجنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم وشکل پذیر بهمه شکلی که اندر او آید... تا هرچه بجنبداندر این جوهر نرم از نباتی و حیوان از جنبش
جنبشفرهنگ فارسی عمید۱. تکان؛ حرکت.۲. [مجاز] تغییر.۳. نهضت.۴. (اسم) (سیاسی) گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و امثال آن فعالیت میکند: جنبش آزادیبخش فلسطین.⟨ جنبش آبا: حرکت و سیر کوکبهای سیار، مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد.⟨ جنبش اول:۱. [مجاز
جنبشدیکشنری فارسی به عربیاضطراب , تحرک , تحريک , جرة , حرکة , رجفة , سبب , سفر , صخرة , ضفيرة , نبض القلب , نشاط , هزهز
جنبشدیکشنری فارسی به انگلیسیaction, jerk, locomotion, motion, movement, shake, stir, toss, wag, waggle, wriggle
جنبشلغتنامه دهخداجنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم وشکل پذیر بهمه شکلی که اندر او آید... تا هرچه بجنبداندر این جوهر نرم از نباتی و حیوان از جنبش
دیرجنبشلغتنامه دهخدادیرجنبش . [ جُم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) که دیر حرکت کند. کند حرکت . دیر جُنب : دو پره چو پرگار مرکز نوردیکی دیرجنبش یکی زودگرد.نظامی .
فلک جنبشلغتنامه دهخدافلک جنبش . [ ف َ ل َ جُم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه کارها ورفتارش چون فلک باشد در اهمیت و بزرگی : کیست اندر همه عالم چو تو دیگر ملکی مملکت بخش و فلک جنبش و خورشیدمثال .فرخی .
جنبشفرهنگ فارسی عمید۱. تکان؛ حرکت.۲. [مجاز] تغییر.۳. نهضت.۴. (اسم) (سیاسی) گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و امثال آن فعالیت میکند: جنبش آزادیبخش فلسطین.⟨ جنبش آبا: حرکت و سیر کوکبهای سیار، مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد.⟨ جنبش اول:۱. [مجاز