خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jamb ۱. پهلو؛ کنار.۲. (زیستشناسی) غشایی که روی ریهها را میپوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه میچسبد.
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جنبیدن، اسم مصدر) jomb ۱.=جنبیدن۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرجنب.= جنبوجوش: [مجاز] حرکت و کوشش؛ تلاش و تقلا.
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه) jonob کسی که بهواسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.
-
واژههای مشابه
-
جنب جنبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جنبانجنبان› [قدیمی] jombjombān ۱. جنبنده.۲. در حال جنبیدن.
-
جستوجو در متن
-
محتلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mohtalem کسی که در خواب جُنُب میشود.
-
احتلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtelām جُنُب شدن در خواب؛ انزال منی در خواب.
-
وشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] vošm = بلدرچین: ◻︎ در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک: شاعران بیدیوان: ۶).
-
هزاهز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hazāhez ۱. فتنهها و حوادثی که مردم را به جنبوجوش بیاورد: ◻︎ روارو برآمد ز راه نبرد / هزاهز درآمد به مردان مرد (نظامی۵: ۸۳۵).۲. جنگها؛ شداید.
-
هم زانو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] hamzānu ۱. کسی که در کنار دیگری و زانوبهزانوی او نشسته باشد: ◻︎ دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست (سعدی۲: ۳۶۱).۲. (اسم، صفت) همنشین.۳. مجاور؛ همراه: ◻︎ دریغا روزگارِ خوش، که من در جنبِ...
-
ارژنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارثنگ، ارتنگ، اردهنگ، اردنگ، ارجنگ› 'aržang ۱. نام کتاب مانی که دارای انواع نقشونگار بوده: ◻︎ در جنب جمال تو بُوَد صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو: ۴۱۷)، ◻︎ به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظام...
-
جبهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَبهَة] jebhe ۱. (نظامی) میدان جنگ.٢. (سیاسی) گروهی متشکل از حزبها و سازمانهای مختلف که برای رسیدن به اهداف معیّن با یکدیگر متحد میشوند.٣. (هواشناسی) محل برخود دو توده هوای گرم و سرد.٤. گروه؛ جماعت: جبههٴ مخالف.٥. بَر؛ جنب؛ پهلو.۶. [ج...
-
غسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qosl ۱. (فقه) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.۲. شستن و در آب فروبردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یا چرک آن.〈 غسل ارتماسی: [مقابلِ غسل ترتیبی] (فقه) غسلی که در آن تمام بدن یکمرتبه در آب فرو...